مامان؟ نمیدونم الان کجاست؟ نمیدونم زندست؟ آبجی و داداشام؟ بعضیها همونجا مُردن… یا از درد یا از بی غذایی… بعضیها فرار کردن… بعضیها رو بردن…. داد میزدم چون درد من بودم. جواب داد درد میله شد. دوستی من شدم، تکه نان که داد وفاداری من شدم، آب که بیشتر شد خراب رفیق من شدم. من بودم و شدم، نه از سر انتخاب از سر اجبار. تو منو نگاه میکنی و یه سگ میبینی من تو رو نگاه میکنم و دوستی میبینم….وفاداری میبینیم … رفاقت خراب میبینیم … آرامش ممکن رو میبینم…
پی نوشت. دوست دارم از بچههای پناهگاه سگها در کرمان تشکر کنم و از همهی مردمی که به اونها کمک میکنند. دوستی، وفاداری، خراب رفیق شمایید…
دوستی..وفاداری…خراب رفاقت؛ برای دوستان مهربانم در کرمان
1
چشام رو باز کردم. مادرم از درد داد میزد. نه از درد بودن شدن من، نه… از درد میلهای که میخورد. از درد بودنش. چون اون یه سگ بود، این اولین درسی بود که یاد گرفتم: "دوستی منم… وفاداری منم… خراب رفیق منم…. اما بیشتر از همه درد… منم". اما مامان گفت:"هیچ وقت یادت نره که اول از همه … دوستی تویی… وفاداری تویی… خراب رفیق تویی…" اینو گفت و دستی که میله میزد رو بوسید، سرش رو به پاهاش مالید. اینجوری میله میرفت. این چیزیه که ازش یادم میاد.این چیزیه که ازش یاد گرفتم. این چیزیه که ازش واسم مونده. تو کوچهها قدم میزنم… سرم رو پایین میگیرم… از بچهها سنگ میخورم… از سطل تو غذا میخورم… در رو که باز میکنی فرار میکنم… ولی از دور که بهم نگاه میکنی، سر تعظیم خم میکنم. چون دوستی منم، وفاداری منم، خراب رفیق منم… و از فاصلهی من و تو… درد منم…
مطلب قبلی
0 نظر
رفاقت خراب نه! خرابی رفاقت رفیق…!
هرچی تو بگی رفیق 🙂
نیمه های زمستانی که گذشت نزدیک اذان صبح گوشه یکی از پارکها که درو دیوار وچمنش یخ زده بود دو تا سگ حدود پانزده روزه را دیدم که تمام بدنشون منجمد شده بود ولی هنوز پلک میزدند وچنان ناله میکردند که هنوز صداشون تو گوشمه از اون روز یک شب در میان با کمک یکی از مامورین شهرداری که بازار را نظافت میکنه مواد گوشتی قصابیها و مرغ فروشی ها را یکجا میکنیم وبه همراه منصور داداشم برا سگهای بیابون میبریم .دیگه چند صباحی است که سگها میشناسند ما را وطبق عادت یک شب در میان دو طرف جاده ماهان انتظارمان را میکشند نه برای غذا بلکه دلواپسمانند