میگم: ظاهرا انگشتر رو بیشتر از من دوست داری
میگه: نه بالاخره هرچیزی یه معنایی داره
میگم: آره معنای این یه تیکه فلز هم این بود که منو خیلی دوست داری نه اینکه منو بخاطر این انگشتر دوست داری.
میگه: اَه خفه شو! تو هیچی سرت نمیشه!!
میگم: آره فقط میدونم که تو دوست داشتن منو خیلی دوست داری اونقدر که منو حاضری بابتش فدا کنی
میگه: من دوستت دارم!
میگم: منم دوست دارم…
میگه: چی دوست داری؟
میگم: دوست دارم بفهم بالاخره تو چی رو دوست داری؟
میگه: خب تو رو..
میگم: باشه.
میگه: نمیخوای بگی که تو هم منو دوست داری؟
میگم: گفتم که دوست دارم
میگه: نه! گفتی فقط دوست داری که بفهمی که من چی رو دوست دارم.
میگم: آره…
میگه: با تو هیچ وقت نمیشه مثل آدم حرف زد!! اینقدر مسئله رو پیچیده میکنی که آدم نمیفهمه چی میخواد!!
میگم: من یادم نرفته که تو چی میخواستی، میخواستی بدونی که چرا من انگشتر "دوستت دارم" تو رو که به من دادی ندارم، چون اونوقت چجوری بفهمی که دوستت دارم وقتی اون رو روی دستم ندارم، میخوای بدونی که چرا من یه چیز به این سادگی رو نمیفهمم.
میگه: آره دقیقا همین. من میخوام بفهمم که تو دوستم داری؟!
میگم: دوست دارم
میگه: چی دوست داری؟!!
میگم: دوست دارم بفهم بالاخره تو چی رو دوست داری؟
…
خُب بعدش چی شد؟
- هیچی دیگه… داد زد گفت "تو منو دوست نداری!!!" بلند شد رفت.
- آره خیلی زیاد، ازش فقط برام همین انگشتر مونده. من این انگشتر رو خیلی دوست دارم.
0 نظر
…
….، ….