فصل دوم سریال 1923 یکی از موثرترین فصلها در دنیای سریال بوده که در سال جاری میلادی تماشا کردم. با اینکه طرفدار همه اتفاقاتی نبودم که در این فصل افتاد اما باید بگویم که سازندگان همیشه با بهترین مهارت ممکن این اثر را ساختهاند. بازی بازیگران بینظیر بود، فیلمبرداری پسزمینههای باشکوه را برجسته میکرد و داستان در بیشتر مواقع جذاب بود. اگرچه میتوانستم با برخی عناصر که کمتر به آنها پرداخته میشد کنار بیایم، مانند چندین صحنهای که ویتفیلد علاقهاش به شکنجه را نشان میداد، فکر میکنم فصل دوم یک اثر عالی در فرنچایز و دنیای یلوستون است.
هشدار اسپویل!
قسمت پایانی فصل دوم سریال 1923 که از نظر مدت زمان و از نظر وسعت همانند یک فیلم سینمایی بود، دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم. این بدان معنا نیست که از اتفاقات سریال غافلگیر نشدم، اما احساس کردم که آنها بر اساس آنچه در طول فصل دیدهایم، مسیر منطقی را دنبال کردند. اسپنسر داتون همان قهرمانی شد که داتونها به آن نیاز داشتند و سرانجام میراث جان داتون سوم تأیید شد. با این حال، در میان یک قسمت پایانی پر از اکشن، یک مرگ احساسی وجود داشت که کاملاً من را آشفته کرد، حتی اگر میتوانستم آن را پیشبینی کنم.
شروع زندگی جدید اسپنسر
یکی از قسمتهای مورد علاقهام در فصل اول سریال 1923، دیدن عاشق شدن اسپنسر و الکساندرا بود. آنها در کنار هم لذتبخش بودند و الکس پرحرفتر، جنبه روشنتری از اسپنسرِ متین را آشکار میکرد. فصل دوم این را از بین برد و آنها را در سفرهای جداگانه و بسیار خطرناک به بوزمن قرار داد. در حالی که استعدادهای اسپنسر سفر او را آسانتر میکرد، زیرا او میتوانست به راحتی با شلیک کردن راه خود را از هر موقعیتی باز کند، دیدن اینکه الکس در طول سفرش مورد سرقت، ضرب و شتم، بیاحترامی و آزار جنسی قرار میگیرد، سخت بود.
امیدوار بودم که آنها بتوانند در فینال سریال دوباره به هم برسند و پس از تحمل آن همه سختی، زندگی شادی داشته باشند. در حالی که از دیدن نجات الکس توسط اسپنسر از مرگ تنها در سرما هیجانزده بودم، قلبم قبل از پایان فینال شکست. پس از گذراندن بیشتر فصل با این سؤال که چرا تیلور شریدان اینقدر داستان را کش میدهد تا اسپنسر و الکس را به بوزمن برساند، بالاخره متوجه مسئله شدم. آنها قرار نبود با هم باشند، نه آنطور که ما میخواستیم.
یکی از چیزهایی که در مورد دنیای یلوستون از آن لذت میبرم، واقعگرایانه بودن سریالهای آن است. سریال 1923 تلاش کرد تا بسیاری از خطراتی را به تصویر بکشد که یک زن در آن زمان مجبور بود به تنهایی با آنها روبرو شود، درست همانطور که الکس این کار را کرد؛ بنابراین میدانستم که انتظار معجزه در این سریال را نباید داشت. با این حال، وقتی متوجه شدم الکس خواهد مرد، همچنان امیدوار بودم که سریال ما را غافلگیر کند اما اینطور نشد. من به اندازه اسپنسر دلشکسته بودم، اما خوشحال بودم که او و الکس دوباره به هم رسیدند و پسرشان زنده ماند.
نتیجه دو فصل زمینهسازی
در حالی که قسمت پایانی سریال پر از لحظات احساسی بود اما اکشن زیادی هم داشت. سریال 1923 یک سریال درام با ضرباهنگ کُند بود، نه یک سریال اکشن تمام عیار. این به بهترین جنبه این اسپینآف یلوستون، یعنی بازیگران قدرتمند آن مانند هریسون فورد و هلن میرن کمک کرد. ما میدانستیم که جنگی برای پایان دادن به همه چیز در راه است و قسمت آخر فصل دوم به خوبی تمام وعدههایی را که در طول سریال داده شده بود، برآورده کرد و نتیجهگیری مناسبی برای چندین شخصیت ارائه داد. مهمترین آنها اسپنسر بود که ناجی مزرعه داتون شد.
ما در طول دو فصل دیدیم که اسپنسر از نظر فیزیکی چقدر توانمند بود. دیدن اینکه او تمام افراد ویتفیلد را کشت و قبل از اینکه با عمویش جیکوب برود و ویتفیلد را بکشد و آن لبخند از خود راضی را برای همیشه از چهرهاش محو کند، خانوادهاش را در مزرعه نجات داد، رضایتبخش بود. اسپنسر عشق زندگیاش را از دست داد، اما من عاشق این بودم که دیدم او چگونه به رهبر جدید خانواده تبدیل شد و جیکوب سرانجام بازنشسته شد تا با کارا باشد و از پسر اسپنسر مراقبت کند. این یک قسمت پایانی احساسی برای خانواده بود.
در مورد بقیه شخصیتها، خوشحال بودم که تئونا پس از محاکمهاش رفت. دیگر کسی برای شهادت دادن علیه او باقی نمانده بود، بنابراین او پس از تمام دردی که کشیده بود، سزاوار ساختن یک زندگی جدید بود. الیزابت پس از مرگ جک رفت، اما او در کنار داتونها از مزرعه دفاع کرد و نشان داد که آنچه برای زندگی در آنجا لازم است را دارد و قبل از رفتن، سهم خود را انجام داد. در نهایت، از ظرافت بنر کریتون لذت بردم، اینکه او فهمید ویتفیلد مرد بدی بود و قبل از مرگ کار درست را انجام داد. قسمت پایانی سریال 1923 حماسی و احساسی بود، دقیقاً همانطور که باید میبود.