این مقاله بخش اول از داستان چند قسمتی شرکتهای ایلان ماسک است. قصد داریم بیشتر با وی و راهی که تا به اینجا پیموده آشنا شویم و گشتی در کارخانههایش بزنیم و…
چندی پیش دفتر فوت و فن شاهد تماس تلفنی غافلگیر کننده و شگفت آوری بود!
خب، شاید این گفتگو واقعیت نداشته باشد؛ اما مطمئنا آرزوی هر بلاگری در تمام دنیا است. لذا اگر این اتفاق برای فوت و فن و نویسندهاش رخ نداده باشد، حداقل همیشه رویای آن را در سر دارند. لذا از اینجا به دنیای واقعی برمیگردیم و ادامه داستان را از زبان تیم اوربن نویسنده سایت Wait But Why پی میگیریم!
برای کسانی که با ایلان ماسک زیاد آشنا نیستند، وی تندروترین، کلهشقترین و جذابترین مرد دنیا است.
در این مقاله سعی داریم که چگونگی تبدیل ایلان به یک میلیاردر خودساخته را توضیح دهیم و اینکه وی چگونه منبع الهامی در زندگی واقعی برای تونی استارک فیلم «مردآهنی» شده است. به گمانم بهترین و موجزترین توضیح را میتوان از زبان ریچارد برانسون شنید:
«هر چیزی را که شکاکان بگویند قابل انجام نیست، ایلان سراغ آن می رود و آن را به واقعیت تبدیل میسازد. دهه ۱۹۹۰ را به خاطر دارید که برای هر تبادل مالی مجبور بودیم شماره کارت اعتباریمان را در اختیار افراد ناشناس قرار دهیم؟ ایلان ماسک در رویای ابزار کوچکی بود که آن را پیپل مینامید. شرکتهای تسلا موتورز و سولارسیتی وی مشغول تولید و مصرف انرژی پاک و تجدیدپذیری هستند که واقعیت آشکار آینده ماست… اسپیسایکس هم شروعی دوباره بر اکتشافات فضایی است… این یک پارادوکس و تناقض بسیار جالب است که ایلان مشغول کار برای بهتر ساختن سیاره ما است و همزمان بر روی ساخت سفینههای فضایی برای فرار از آن هم کار میکند.»
چند روز بعد با پیژامه در حال قدم زدن در آپارتمانم و فکر کردن به مکالمهای جادویی با ایلان ماسک بودم. پیش از این درباره صنایعی چون تسلا، اسپیس ایکس، اتومبیل و هوافضا و انرژی خورشیدی صحبت بسیار شدهاست. و او درباره این موضوع گفت که فکر میکند چه چیزهایی در هر یک از اینها باعث سردرگمی و گیجی مردم میشود. او پیشنهاد کرد که اگر هر یک از اینها موضوع مقالهای قرار گیرد، دوست دارد که من دربارهشان بنویسم. و البته اینکه شاید بهتر باشد به کالیفرنیا سفر کرده و گفتگوی دونفره رودررو و طولانیتری در این خصوص داشته باشیم.
این پروژه برای من یکی از بزرگترین کارهایی تاریخی بود که بدون تفکر باید بدان پاسخ مثبت میدادم. نه تنها به این دلیل که ایلان ماسک، ایلان ماسک است. بلکه به دلیل اینکه دو موضوعی را در بر میگرفت که مدتهای مدیدی در لیست کاری من منتظر نوشته شدن بودند:
– مقایسه ماشینهای الکتریکی، هیبریدی، گازی و مقابله آنها با تسلا، انرژی پایدار.
– اسپیس ایکس، ماسک، مریخ؟؟ چطور یاد بگیریم که موشک بسازیم؟؟
من پیشتر هم می خواستم درباره این موضوعات مطالبی بنویسم. و به همین شکل قبلا درباره هوش مصنوعی هم نوشتهام، زیرا میدانم که این موضوع در آینده بسیار مهم خواهد بود، هرچند که هنوز هم به درستی آن را درک نکردهام. و البته ایلان ماسک در همه این زمینهها یک رهبر انقلابی و پیشرو است.
و سرانجام برنامه اینگونه شد که به کالیفرنیا بروم و شرکتهای تسلا و اسپیسایکس را از نزدیک ببینم و با برخی مهندسان این کارخانهها هم دیدار و گفتگویی داشته باشم و در انتها هم یک نشست طولانی و جذاب با ایلان ماسک در انتظارم بود. بخش اول این ماموریت واقعا ترسناک بود. قرار بود با مهندسان درجه یک بین المللی و دانشمندان علوم فضایی و موشکی گفتگو داشته باشم، در حالی که تقریبا هیچ چیز درباره این موضوعات نمیدانم. لازم بود که یک دوره آموزش فردی بسیار سریع را پشت سر بگذارم.
مشکلم هم با ایلان ماسک لعنتی این بود که او در تمامی این صنایع درگیر بود و از هر یک سررشته ای داشت:
– اتومبیل
– هوافضا
– انرژی خورشیدی
– ماهواره
– حمل و نقل زمینی فوق سریع
– و البته توسعه و پیشرفت چند سیارهای
خب، من دو هفته تمام در سواحل غربی آمریکا مشغول خواندن و خواندن و خواندن بودم. از ابتدا مشخص بود که این سفر نیازمند مجموعهای چند قسمتی از مقالات گوناگون است. زیرا داستان بسیار طولانی خواهد بود.
طی پست های آینده شیرجهای عمیق در شرکتهای ماسک و صنایع مرتبط با آنها خواهیم داشت. اما امروز تنها به این موضوع میپردازیم که این مرد بزرگ کیست و چگونه به اینجا رسیده است؟
چگونگی ساخت یک ایلان ماسک
توجه: اگر به دنبال بیوگرافی کامل ماسک میگردید، بهتر است سراغ کتاب نوشته شده توسط اشلی ونس بروید تا ایلان را با تمام جزئیات بشناسید.
ماسک متولد ۱۳۵۰ شمسی (۱۹۷۱ میلادی) در آفریقای جنوبی است. به گفته خودش دوران کودکی چندان مهم و جذابی نداشته است. وی زندگی خانوادگی سختی داشت و هیچگاه در مدرسه احساس راحتی نمیکرد. اما همانگونه که در زندگینامه اغلب افراد خارق العاده میخوانید، وی از همان ابتدا یک خودآموز مشتاق و حریص بود. برادرش کیمبل میگوید ایلان اغلب روزها بیش از ۱۰ ساعت مشغول مطالعه کتابهای علمی-تخیلی و البته در این میان تعداد زیادی کتاب علمی-غیرتخیلی بود. در کلاس چهارم وی اغلب اوقات و به شکل مدام در دانشنامه بریتانیکا غرق شده بود.
یکی از چیزهایی که با خواندن این مقاله خواهید آموخت، این است که ماسک همیشه به انسانها و کامپیوترها و معنای واقعی آنها و مشابهتهایشان فکر میکرد. اینکه سختافزار انسان همان بدن فیزیکی و مغز او است. و نرمافزارش هم شیوهای است که اندیشیدن را یاد میگیرد، و ارزش سیستمیش هم عادات و شخصیت وی است. و اینگونه بود که یادگیری برای ماسک در حقیقت به معنی «دانلود کردن اطلاعات و الگوریتمها به درون مغز» بود. در این میان آموزشهای رسمی مدرسه برای وی کاملا ناامید کننده و به معنای «دانلود با سرعت بسیار پایین» بود. لذا تقریبا تمام آنچه که وی امروزه بلد است، از طریق خواندن به دست آورده و نشستن سر کلاس درس و شنیدن هر روزه توضیحات معلم اصلا برایش کارآمد نبوده است.
دومین اتفاق ثبات آفرین زندگی وی در سن ۹ سالگی اتفاق افتاد. هنگامی که سرگرم کار با اولین کامپیوترش (یک کومودور VIC-20) شد. این کامپیوتر ۵ کیلوبایت حافظه داشت و یک راهنمای «چگونه برنامه بنویسیم» هم همراه آن بود که کاربر باید آن را طی شش ماه مطالعه و کار به طور کامل میگذراند. ایلان ۹ ساله این دوره را در سه روز به پایان رساند. در ۱۲ سالگی او از توانایی و مهارتش در تولید یک بازی کامپیوتری به نام Blastar بهره برد که درباره آن میگوید: «یک بازی ساده… و البته بهتر از فلپی برد بود». اما در سال ۱۹۸۳ این بازی به اندازهای خوب بود که با قیمت ۵۰۰ دلار (تقریبا ۱۲۰۰ دلار پول امروز) به یک مجله کامپیوتر فروخته شود. چیزی که برای یک پسربچه ۱۲ ساله بسیار عالی است.
ماسک هیچگاه احساس تعلق خاطر خاصی به آفریقای جنوبی نداشته است. و همچنین هیچگاه نسبت به فرهنگ طنزآمیز سفیدهای آفریقایی احساس راحتی و نزدیکی نمیکرده و آنجا را یک سرزمین کابوسوار برای کارآفرینان بالقوه میداند. وی دره سیلیکون را سرزمین موعود خود میدانست و در سن ۱۷ سالگی آفریقای جنوبی را برای همیشه ترک کرد. وی ابتدا به کانادا رفت، زیرا مادرش شهروند کانادا بود و مهاجرت به این کشور بسیار آسانتر مینمود. و چند سال بعد با استفاده از ویزای دانشجویی به دانشگاه پنسیلوانیای آمریکا مهاجرت کرد.
در دانشگاه وی همیشه به این می اندیشید که میخواهد با زندگیش چکار کند و برای شروع، این سوال را سرلوحه کار خویش قرار داد: «چه چیزی بیش از همه آینده انسانیت را تحت تاثیر قرار خواهد داد؟» و در پاسخ به آن به لیستی ۵ تایی رسید: «اینترنت، انرژی پایدار، اکتشاف فضا (به شکل ویژه توسعه زندگی انسانی در فرای مرزهای زمین)، هوش مصنوعی و برنامهریزی دوباره کد ژنتیکی انسان.»
او درباره دو مورد آخر و تاثیر مثبتشان بسیار خوشبین است و احتمالا درباره سه تای اول کاملا مثبتاندیش باشد. و البته احتمالا در آن زمان اصلا تصورش را هم نمیکرده که زمانی در اکتشافات فضایی درگیر شود. لذا گزینههای هدف خود را اینترنت و انرژی پایدار انتخاب نمود.
او تصمیم گرفت به دنبال انرژی پایدار برود. پس از اتمام دانشگاه، در برنامه مقطع دکتری دانشگاه استنفورد ثبت نام کرد تا به مطالعه انبارههای ذخیره انرژی (باتری) بسیار چگال بپردازد. این برنامه مطالعاتی قصد داشت تا با کمک تکنولوژیهای نو برای ذخیره انرژی راهی موثرتر و به صرفهتر از باتریهای قدیمی پیدا کند. ماسک فکر میکرد این موضوع کلید اصلی انرژی پایدار در آینده باشد و ظهور صنعت اتومبیل برقی را سرعت خواهد بخشید.
اما دو روز پس از ورود به این برنامه دچار دلشوره و ترس بسیار شدیدی برای از دست دادن چیز دیگری شد؛ زیرا آنهنگام سال ۱۹۹۵ بود و او «نمیتوانست فقط گوشهای ایستاده و تماشاگر حرکت سریع اینترنت باشد. او میخواست وسط این داستان پریده و برای بهتر شدن آن کاری انجام دهد.» لذا او از دانشگاه استنفورد انصراف داده و سراغ دنیای اینترنت رفت.
اولین تلاش وی به دست آورد شغلی در شرکت نتاسکیپ، غول اینترنتی سال ۱۹۹۵ بود. تاکتیک کاری او هم بدین شکل بود که در لابی شرکت قدم زده، بدون دعوت به آنجا رفته و ناشیانه آنجا وقت بگذراند، اما شدیدا از حرف زدن با دیگران خجالت میکشید.
لذا ماسک بیخیال این موقعیت شغلی شد و با برادرش کیمبال تیمی تشکیل داد (برادرش با وی به آمریکا آمده بود) تا شرکت خودشان را راه بیندازند: Zip2. زیپتو ترکیبی ابتدایی از گوگل مپس و Yelp بود، البته در زمانهایی بسیار زودتر از آنکه هر یک از آنها تولد یابند. هدف این شرکت قانع کردن کاروکسبهای گوناگون برای استفاده از یک فهرست راهنمای آنلاین بود. زیرا ماسک فکر میکرد که دیگر روزگار تبلیغات کاغذی و استفاده از کتابچههای راهنما (یلو پیج) برای معرفی مشاغل به سر آمده است.
این دو برادر هیچ پولی نداشتند، لذا دفتر کار محل خوابشان هم بود و برای حمام کردن به مراکز اسکان عمومی YMCA میرفتند. و ایلان به عنوان برنامهنویس ارشد هر روز به شکل وسواس گونهای یک دور کامل عقربههای ساعت (۱۲ ساعت) پشت کامپیوترش مشغول به کار بود. البته در سال ۱۹۹۵ بسیار مشکل بود صاحب کسبوکاری را متفاعد کرد که اینترنت مهم است و بسیاری میگفتند که تبلیغات در اینترنت «احمقانهترین چیزی است که تا به حال شنیدهاند». اما سرانجام آنها توانستند تعداد مشتریانشان را افزایش دهند و رشد شرکت شروع شد. این زمان، آغاز دوران رونق اینترنت در دهه ۹۰ میلادی بود. استارتآپهای اینترنتی از چپ و راست مثل قارچ سبز میشدند. و در سال ۱۹۹۹ شرکت Compaq تصمیم گرفت Zip2 را به قیمت ۳/۷ میلیون دلار بخرد. آن هنگام ماسک ۲۷ ساله موفق شد سود ۲۲ میلیون دلاری از این معامله به جیب بزند.
و اینجا بود که سلسله جنبان تکرار موفقیت ماسک شروع شد. او هر سرمایه گذاری پر خطری را که از سر میگذارند، سریعا سراغ سرمایهگذاری پیچیدهتر بعدی میرفت. اگر او شیوه کار میلیونرهای دات-کامی را دنبال کرده بود، در انتهای دهه ۹۰ به راحتی می توانست با سرمایه هنگفتی خودش را بازنشته اعلام کرده و در صبحگاهان جزیره موریس مشغول وقتگذرانی شود و در این میان روی کسب و کارهای معتبر و خوشنام سرمایه گذاری کند. یا حتی اگر هنوز آرزویی در سر داشت، یک شرکت جدید با پول دیگران تاسیس کرده و سرگرم کار شود.
اما ماسک هیچگاه شیوه کار و کتابچههای-راهنمای معمول را دنبال نکرده است. لذا سه چهارم سرمایه خالص خود را روی ایدههای تازه سرمایهگذاری کرد. یک نقشه بسیار بلندپروازانه در سر میپروراند که تاسیس بانکی کاملا آنلاین برای ارائه حسابهای جاری، پس انداز و حقالعملکاری بود. وی این بانک را X.com نام گذارده بود. شاید امروزه این کار چندان احمقانه به نظر نرسد، اما در سال ۱۹۹۹ راهاندازی یک استارتاپ اینترنتی که قصد رقابت با بانکهای بزرگ را داشته باشد، کاملا بیسابقه و دیوانه وار به نظر میرسید.
در همان ساختمانی که تیم X.com مشغول کار بود، ماسک با سرمایهگذاری پیتر تیل و مکس لیوچین موسسه مالی Confinity را راه اندازی کرد. یکی از قابلیتهای فراوان X.com سرویس انتقال پول آنلاین بود که البته چندی بعد Confinity هم همین سرویس را به شکل گستردهتری ارائه کرد. هر دو شرکت با تقاضای بسیار زیاد بازار برای سرویس انتقال پول مواجه شدند که آنها را در یک رقابت آتشین اتفاقی رو در روی یکدیگر قرار میداد. و برای اجتناب از چنین مشکلی تصمیم بر آن شد که هر دو شرکت در موسسه جدیدی با هم ادغام شوند که امروزه آن را با نام PayPal میشناسیم.
این ادغام باعث غرور کاذب و ظهور نظریات و عقاید متناقضی در میان مدیران شد. ماسک اکنون با پیتر تیل و گروهی از مردان فوق-موفق اینترنتی همکار شده بود. و علیرغم رشد دائمی و روزافزون شرکت، مسائل درون شرکت به خوبی پیش نمیرفتند. در اواخر سال ۲۰۰۰ هنگامی که ماسک راهی یک سفر همزمان برای جذب سرمایه و ماه عسل (با اولین همسرش، جاستین) بود، این تناقضات باعث شد که کارکنان ضد-ماسک شرکت دست در دست هم داده و تیل را به جای وی به عنوان مدیرعامل شرکت انتخاب کنند. به شکل عجیبی ماسک با این مشکل به خوبی کنار آمد و امروزه هم میگوید که با تصمیم آنها موافق نبوده اما دلیل آن را درک میکند. او همچنان در نقش معاون شرکت به کار خود ادامه داد و به سرمایهگذاری بیشتری در پیپل روی آورد. و البته در سال ۲۰۰۲ هنگام فروش شرکت به eBay نقش حیاتی را بر عهده داشت. این قرارداد بیش از ۱.۵ میلیارد دلار ارزش داشت که سهم ماسک (به عنوان سهامدار اصلی شرکت) پس از پرداخت مالیات ۱۸۰ میلیون دلار شد.
تا سال ۲۰۰۲ و پایان نقش ماسک در پیپل شاید همچنان شباهتی ظاهری میان شیوه تصمیم گیری ماسک با روش کاری زندگی عادی سرمایهداران وجود داشت. اما از این زمان و در پایان ۳۱ سالگی وی کلا این شیوهنامه را به درون آتش انداخت و هیچگاه دیگر به آن نزدیک هم نشد.
و آنچه که وی طی ۱۳ سال بعد از آن و تا به امروز در شیوه رهبری و مدیریتش دنبال کرده، همان موضوعی است که ما در این مجموعه مقالات به آن خواهیم پرداخت.