وس اندرسون، کارگردان فیلم «آقای فاکس شگفت انگیز» (Fantastic Mr. Fox)، این بار با ساخت فیلم «جزیرهی سگها» به دنیای انیمیشن بازگشته است. اندرسون فیلمش را در قالب استاپ موشن ساخته، (استاپ موشن در انیمیشن سبکی است که با تکان دادن عروسکهای خمیری و عکس گرفتن فریم به فریم از حرکات آنان، ساخته میشود.) قالبی که به شدت با فضای داستانی که خودِ اندرسون نویسندهی آن نیز هست، سازگار است.
فیلم، روایت خود را با داستانی از ده قرن پیش شروع میکند. زمانی که خاندانِ گربه دوست کوبایاشی به فکر ریشهکن کردن نژاد سگها میافتد. جنگی بین این خاندان و جمعیت سگها در میگیرد که با کمک پسر نوجوانی از خاندان کوبایاشی که دوستدار سگهاست، این جنگ به نفع سگها پایان مییابد. حالا ده قرن است که از این ماجرا گذشته است؛ در آیندهای نزدیک در شهر مگاساکی ژاپن، خاندان کوبایاشی همچنان در مسند قدرت است اما این بار در قالب شهردار. شهردار کوبایاشی در تصمیمی قاطعانه اعلام میکند که سگها به دلیل بیماری آنفولانزای سگی و چندین بیماری دیگر باید از شهر تبعید شده و به جزیرهای متروک که محل دفن زبالههاست، فرستاده و قرنطینه شوند.
فیلم «جزیرهی سگها» نمایاندهی ذهنِ کارگردان است. در دنیای ذهنی او سگها به زبان انگلیسی صحبت میکنند و طبیعتا ژاپنیها به زبان ژاپنی، اما گفتار ژاپنیها در فیلم توسط مترجمی به انگلیسی ترجمه میشود (البته این مورد تنها شامل دیالوگهایی است که اهمیت بیشتری دارند).
این نوع روایت داستان باعث میشود که تماشاگر کمتر به کاراکترهای انسانی توجه کند چرا که آنها اساسا کاراکترهای فرعی هستند، حتی خواهرزادهی شهردار که برای نجات جان سگاش به جزیرهی سگها میرود ، به ژاپنی صحبت میکند و در نهایت این سگ قهرمان او، اسپاتس، است که به همراهی چف (سگ ولگرد) باعث نجات او و به نوعی نجات نژاد سگها میشود.
یکی از اشکالات عمدهای که میتوان به این فیلم گرفت، داشتن کاراکترهای متعدد است. داشتن شخصیتهای زیاد در فیلم به خودی خود اشکال محسوب نمیشود، اما پرداختن به همهی آنها در یک سطح باعث به حاشیه راندن قهرمان اصلی فیلم میشود.
در روایتهای مدرن عقیدهی بسیاری بر این است که قهرمان و کارهایش، نباید محور روایت قرار بگیرد، در عوض روایت داستان عمدتا به شکل جدا جدا و توسط کاراکترهای مختلف به پیش میرود. فیلم وس اندرسون هر چند به نظر میرسد که دارای روایتی مدرن بوده، اما همچنان از الگوی قهرمان در ساختارش بهره جسته است. این عدم هماهنگی در نوع روایت است که مخاطب را دچار سردرگمی میکند. بعد از مقدمهی نسبتا طولانی فیلم، ما وارد جزیرهی سگها میشویم و با کاراکترهای سگِ فیلم آشنا میشویم.
چف، قهرمان داستان است. او سگ ولگردی است که با بقیهی سگها که همه در گذشته سگ اهلی بودهاند، تفاوت دارد و حاضر نیست برای انسانها کار کند. در گیر و دار ماجراهای فیلم او مسیری را طی میکند که باعث میشود این جنبه از شخصیتاش عوض شده و به یک سگ باوفای دوستدار انسانها تبدیل شود.
اما اینجا اشکال کار در زیاد بودن کاراکترهای فرعی است. به غیر از شهردار خشن و دستیارش، کاراکتر پروفسوری که سعی در پیدا کردن درمانی برای بیماریهای سگها دارد، بخشی از روایت فیلم را برعهده دارد(بیماریهایی که بعضی از سگها معتقدند خود شهردار باعث پخش ویروس آن در میان سگها شده است). ما به عنوان مخاطب داستانهای آنها را هم دنبال میکنیم.
در این بین دختر آمریکاییای هم هست که سعی در برملا کردن رفتار خشونت آمیز شهردار در برابر سگها را دارد. هر چند تمام این کاراکترها در سکانس پایانی فیلم به شکل باسمهای به هم میپیوندند ولی در مسیر روند فیلم هیچ گونه ارتباطی با هم ندارند. این پاره پاره بودن روایت است که مخاطب را از همراهی کامل با فیلم باز میدارد.
اما از نکات مثبت فیلم میتوان به تصویرسازی زیبای آن از جزیرهی سگها اشاره کرد. بیماری و آلودگی در تک تک نماهای فیلم محسوس است. هر چند جزیره به ظاهر کثیف و پر از سگهای بیمار است اما شوخیهای ظریفی که در رابطهی میان سگها جریان دارد و نوع ترکیب بندی پلانها (پلانهای ترکیب بندی شده با حضور کاراکترهای سگ فیلم، میزانسن بسیار حساب شدهای دارد)، به آن جلوهی خاص و جذاب بخشیده است.
صدا گذاری شخصیتها نیز توسط هنرپیشههای معروف انجام شده است که این خود نیز نقطهی قوتی برای فیلم محسوب میشود. کاراکترهای بانمک چف و دار و دستهی سگها کمدی دلنشینی را خلق کردهاند که باعث میشود دیدن این فیلم خالی از لطف نباشد.