برای سالها داستانی مشهور درباره جزیره ایستر نقل شده است؛ روایتی هشداردهنده که میگوید مردم همه درختان را قطع کردند تا مجسمههای سنگی غولپیکر را جابهجا کنند، محیطزیست را نابود کردند، سپس جامعهشان فروپاشید. جزیره بدون درخت امروزی نیز گویی پایان همین روایت است. اما پژوهشهای جدید تصویر متفاوتی ترسیم میکند.
بررسیهای تازه درباره راپا نویی – نام بومی جزیره – گذشتهای متفاوت را آشکار کرده است. مجسمههای مشهور موی که نماد نیاکان بودند، نه تنها جامعهها را متحد کردند، بلکه برخلاف تصور گذشته، روی چوب کشیده نشدند، بلکه به صورت عمودی و با طناب حرکت داده میشدند.
جمعیت انسانی جزیره تا پیش از ورود اروپاییها در قرن هجدهم سقوط نکرد. همچنین نابودی جنگلهای جزیره تنها نتیجه فعالیت انسان نبود، بلکه میلیونها موش گرسنه نیز نقش کلیدی داشتند.
جنگلهای نخل در جزیره ایستر
باستانشناس «کارل لیپو» از دانشگاه بینگهمتون و انسانشناس «تری ال. هانت» از دانشگاه آریزونا سالهاست رافا نویی را مطالعه میکنند. پژوهش اخیر آنها به این پرسش میپردازد که چه بر سر جنگل نخلهای این جزیره آمده است.
«تأثیر انسانی بر محیط بسیار پیچیده است. گاهی پیامدهای ناخواسته رخ میدهد مثل نقش موشها. در این مورد، دگرگونی محیط یک فاجعه انسانی نبود.» — کارل لیپو
پیش از ورود انسانها، جزیره پوشیده از گونهای نخل بزرگ بود که امروزه منقرض شده و به نخل شراب شیلیایی نسبت داده میشود. این درختان میتوانستند ۵ قرن عمر کنند و حدود ۷۰ سال طول میکشید تا به بلوغ برسند. وقتی اروپاییها در سال ۱۷۲۲ رسیدند، تنها تعداد کمی از نخلها باقی مانده بود.
اروپاییها جزیرهای تقریباً بدون درخت توصیف کردند. با این حال از برگهای نخل نیز نام بردهاند، بنابراین مشخص نیست شاید اصطلاح «نخل» را برای گونهای دیگر به کار برده باشند. نخلهای نارگیل که امروز تصویر ذهنی بسیاری از مردماند، تا دهه ۱۹۵۰ به جزیره نرسیده بودند.
ورود موش پلینزی
کاوشگران پلینزی هنگام سفرهای دوربرد در اقیانوس آرام، نوعی «بسته بقای» کامل همراه داشتند. این بسته شامل گیاهانی مانند تارو، سیبزمینی شیرین، موز، یام و همچنین سگ، مرغ و خوک میشد. در کنار این موارد، مسافری کوچک نیز همراه گروه وارد جزیرهها میشد: موش پلینزی.
این موش کوچک و درختزی است و زمان زیادی را روی درختان میگذراند. به دلیل ویژگیهای ژنتیکی خاص، بررسی تنوع ژنتیکی آنها مسیر مهاجرت انسانها را نیز نشان میدهد.
محیطی ایدهآل برای تکثیر
اینکه موشها چگونه وارد قایقهای چندتنه شدند هنوز محل بحث است. شاید مخفیانه سوار شدند یا شاید عمداً بهعنوان منبع غذایی پشتیبان حمل شدند. حتی یک طبیعتدان اروپایی گزارش کرده بود که مردی محلی موشها را در دست حمل میکرد و میگفت برای وعده غذاییاند.
استخوان موشها در تودههای زباله باستانی در بسیاری از جزایر اقیانوس آرام دیده شده است. هنگامی که پلینزیها حدود سال ۱۲۰۰ میلادی به راپا نویی رسیدند، موشها محیطی بدون شکارچی و پر از مغز نخل یافتند.
موشها میتوانستند چند بار در سال زادآوری کنند، بنابراین جمعیت آنها خیلی سریع میلیونی شد.
«مغز نخل مثل آبنبات برای موشهاست. موشها دیوانه آن شدند.» — لیپو
نخلها دیگر فرصتی برای بازگشت نداشتند
همراه با گیاهان و حیوانات، مهاجران پلینزی روشهایی از کشاورزی آوردند که در دیگر جزیرهها موفق بوده است. یکی از این روشها، شیوه بریدن و سوزاندن جنگل بود. در این روش بخشهایی از جنگل پاکسازی، سپس سوزانده میشد و خاک بهطور موقت مواد مغذی بیشتری دریافت میکرد.
در جزیرههای آتشفشانی قدیمی مانند راپا نویی، باران مواد مغذی را از خاک میشوید، بنابراین این تقویت موقتی به رشد محصولات کمک میکرد.
اما نخلهای راپا نویی بسیار کند رشد میکردند. حتی اگر جنگلزدایی بهصورت طبیعی جبران میشد، موشها با خوردن دانهها، چرخه بازگشت جنگل را مختل کردند. این یعنی زمینهای رهاشده نمیتوانستند دوباره جنگلی شوند.
تغییر مسیر تولید غذا
با ناپدید شدن نخلها، مردم شیوه دیگری در پیش گرفتند. آنها زمینهایی با پوشش سنگی ساختند؛ روشی که مالچپاشی سنگی نام دارد. سنگها رطوبت را حفظ میکردند، خاک را از باد محافظت میکردند و با خرد شدن، مواد معدنی وارد خاک میکردند. این کار به کشت محصولاتی مانند سیبزمینی شیرین کمک میکرد.
از سوی دیگر، چوب نخل برای ساخت قایق، خانه یا حتی هیزم کاربرد چندانی نداشت. تنه نخلها همچون علفهای بزرگ بودند، نه چوب سخت.
از نگاه لیپو، قطع شدن نخلها یک فقدان غمانگیز بود، اما یک فاجعه بقا محسوب نمیشد.
امواج تغییر در جزیره ایستر
برخی از نخلها احتمالاً تا سالهای اولیه حضور اروپاییها باقی مانده بودند. اما در قرن نوزدهم موج جدیدی از تغییرات رخ داد: گسترش دامداری گوسفند. چرا grazing حیوانات هر جوانه نخل تازه را از بین میبردند و آخرین فرصت احیای جنگل را نابود کردند.
موشهای پلینزی که زمانی میلیونها عدد بودند، خودشان نیز در معرض تهدید قرار گرفتند. در بسیاری از جزیرهها توسط موش نروژی بزرگتر که همراه کشتیهای اروپایی آمده بود، کنار زده شدند یا توسط شکارچیان تازهوارد مانند شاهینها شکار شدند.
جزیرهنشینان منطقه هنوز از سالهایی سخن میگویند که جمعیت جوندگان ناگهان افزایش یافته سپس سقوط میکند؛ چرخهای که بارها تکرار شده است.
پشت مجسمههای مشهور و تپههای خشک جزیره
داستان راپا نویی داستان پیامدهای ناخواسته و سازگاری مداوم است. جزیرهای که یکی از دورافتادهترین نقاط مسکونی جهان محسوب میشود، در میان اقیانوس آرام، هزاران کیلومتر دورتر از هر همسایهای.
«باید نگاه دقیقتری به تغییرات محیطی داشته باشیم. ما بخشی از طبیعت هستیم. محیط را برای منافع خود دگرگون میکنیم، اما این همیشه به معنای ساخت جهانی ناپایدار نیست.» — لیپو
نتایج این پژوهش در مجله Journal of Archaeological Science منتشر شده است.
اگر این روایت تازه از تاریخ جزیره ایستر برای شما جذاب بود، دیدگاه خود را در بخش نظرات ثبت کنید یا این مقاله را با دوستان علاقهمند به تاریخ و باستانشناسی به اشتراک بگذارید.