ساختن فیلم هرگز آسان نیست، اما ساخت فیلمی بر اساس رمانی کلاسیک که پیشتر دهها بار اقتباس شده، بسیار دشوارتر است. گیرمو دل تورو با فیلم Frankenstein نهتنها باید اثری خلق میکرد که تماشاگران را مسحور کند و از بودجه عظیم خود بیشترین بهره را ببرد، بلکه باید ثابت میکرد چرا روایت او از این داستان ارزش گفته شدن دوباره را دارد.
در این زمینه، فیلم Frankenstein یک موفقیت چشمگیر است. کیفیت تولید و میزان خلاقیت بصری فیلم خیرهکننده است و فیلمنامه نیز ترکیبی هوشمندانه از نثر شاعرانه و گفتوگوی طبیعی دارد که تعادلی کامل میان منبع ویکتوریایی و انتظارات مخاطب امروزی ایجاد میکند.
با این حال، فیلم از مشکلات جدی در ریتم رنج میبرد. با مدتزمان ۱۵۰ دقیقه، فیلم Frankenstein صبر زیادی از مخاطب میطلبد و این کندی ممکن است برای بینندگانی که از ابتدا درگیر پروژه نیستند، خستهکننده باشد. وقتی رمان مری شلی در بیشتر نسخهها تنها حدود ۳۰۰ صفحه دارد، سخت است درک کنیم چرا دل تورو تا این اندازه وقت صرف ساختن دنیای فیلم کرده تا پیش بردن داستان آن.
فیلم Frankenstein ضیافتی بصری با طراحی صحنهای خیرهکننده است
پس از فیلمهایی چون Nightmare Alley و The Shape of Water، جای تعجب ندارد که جدیدترین اثر گیرمو دل تورو نیز شاهکاری فنی محسوب میشود که فیلمبرداری خلاقانه را با طراحی صحنهای باشکوه ترکیب میکند. بودجه نتفلیکس در اینجا بهخوبی خرج شده و دل تورو صحنههایی عظیم و پرجزئیات خلق کرده که گویی مستقیماً از ذهن مری شلی بیرون آمدهاند.
چه در صحنه خلق هیولا، چه در فرار او از اسارت، و چه در نبرد نهایی میان مخلوق و خالق در میان یخهای قطبی، لحظات مهیج بیشماری وجود دارد که یادآور مهارت و جسارت بینظیر دل تورو هستند. کارگردانی او در این فیلم دقیق و بینقص است و تواناییاش در ایجاد اتمسفری سنگین و ملموس تحسینبرانگیز است.
فیلمنامه Frankenstein دچار ناهماهنگی روایی و ریتمی کند است
تنها چیزی که مانع تبدیل فیلم Frankenstein به اقتباسی کاملاً درخشان میشود، ریتم فرساینده و کشدار آن است. این فیلم واقعاً نیازی ندارد ۱۵۰ دقیقه طول بکشد، بهویژه وقتی بسیاری از صحنهها بیش از حد لازم ادامه پیدا میکنند.
بخش عمده داستان میان دو روایت تقسیم شده است: «داستان فرانکنشتاین» و «داستان مخلوق»، و این دو دیدگاه تقریباً در نیمه فیلم جابهجا میشوند که باعث تغییری ناگهانی در ریتم میگردد. هرچند این انتخاب برای وفاداری به ساختار رمان شلی انجام شده، اما در قالب سینما بهخوبی عمل نمیکند.
ساعت اول فیلم تقریباً به طور کامل به دکتر فرانکنشتاین و آزمایشهای علمی او برای بازگرداندن مردی از مرگ اختصاص دارد، اما پس از موفقیت در این کار، فیلم بهکلی تغییر مسیر میدهد. اکنون روایت از دیدگاه مخلوق ادامه مییابد و حالوهوای تاریک و پرتنش بخش اول جای خود را به لحن کندتر و دروننگرانهتری میدهد که باعث عدم تعادل در ساختار فیلم میشود.
شاید اگر این دو دیدگاه در روایتی روانتر و پیوستهتر درهم آمیخته میشدند، فیلم Frankenstein میتوانست به یکی از بهترین آثار دل تورو تبدیل شود. در حالی که هر دو بخش جذابیتهای خود را دارند، عدم ارتباط مؤثر میان آنها باعث میشود روایت تکهتکه و ناهموار به نظر برسد.
دو هنرنمایی اصلی فیلم Frankenstein خیرهکنندهاند
در کنفرانس خبری پیش از نمایش جهانی فیلم، اسکار آیزاک گفت: «خودم را به گیرمو سپردم و با هم به اعماق چاه سقوط کردیم.» این جمله بهترین توصیف از بازی پرانرژی و بیپروای او در نقش ویکتور فرانکنشتاین است؛ اجرایی پرشور که انرژی پویایی به فیلم میبخشد. جاهطلبی جنونآمیز آیزاک بهخوبی با مضامین اصلی داستان درباره انسان و میلش به جایگاه خداوند پیوند میخورد.
اما ستاره واقعی فیلم، جیکوب الوردی است که نقش هیولا را به شکلی درخشان ایفا میکند. بازی او بهشدت فیزیکی است، آمیخته با غریزههای حیوانی و رشد انسانی مخلوق در طول داستان؛ اما همزمان عمیقاً احساسی و هوشمندانه نیز هست.
الوردی با کنجکاوی، همدلی و معصومیتی که به نقش میآورد، تماشاگر را وادار میکند درباره برچسب «هیولا» تجدیدنظر کند، بدون آنکه فیلم به صراحت در این باره سخن بگوید. تفسیر او از مخلوق نسبت به دیگر اقتباسها متفاوت است، انسانیتر و کمتر غریزی اما به طرزی عالی جواب میدهد. شیمی قدرتمند میان او و آیزاک نیز انرژی لازم را برای حفظ جذابیت فیلم Frankenstein حتی در لحظات کُند فیلم فراهم میکند.


