زمانی که فیلم Jurassic Park به کارگردانی استیون اسپیلبرگ در سال ۱۹۹۳ به سینماها آمد، فراتر از یک فیلم هیولایی صرف بود؛ این فیلم نوعی هشدار به شمار میرفت. در پسِ نمایش باشکوه ولوسیرپتورها و تیرانوسوروس رکس، تأملی وجود داشت بر غرور علمی بشر و میل ما برای تسلط بر دنیای طبیعی، اصلاح یا بازآفرینی تصمیمات تکاملی و ایفای نقش خداوند. ایان مالکم (با بازی جف گلدبلوم) هشدار معروفی داد: «دانشمندان شما آنقدر سرگرم فکر کردن به این بودند که آیا میتوانند یا نه که اصلاً فکر نکردند که آیا باید این کار را انجام دهند یا نه.» اکنون، پس از ۳۲ سال، این جمله دیگر شبیه دیالوگی تند و تیز از یک فیلم نیست، بلکه بیشتر شبیه تیتر یک مقاله علمی است.
نه یک سرگرمی بلکه نمونه اولیه
اوایل امسال، شرکت Colossal Biosciences که خود را «شرکت باززندهسازی انقراض» معرفی میکند، از یک دستاورد خارقالعاده پرده برداشت که بیشتر شبیه داستانهای علمی تخیلی به نظر میرسد: یک «موش پشمالوی ماموتی» که مهندسی ژنتیکی شده است. این جانور با وارد کردن ژنهای مرتبط با ویژگیهای ماموت به ژنوم موشهای امروزی خلق شده و دارای ویژگیهایی است که برای محیطهای سرد مناسب هستند، مانند موهای بلند و ضخیم و تغییرات در متابولیسم چربی. به بیان سادهتر، این یک جوندۀ بازنویسی شده است که فیزیولوژی یک غول عصر یخبندان منقرضشده را تقلید میکند.
این موش پشمالو نه یک شوخی علمی است و نه یک ابزار سرگرمی بلکه یک نمونه اولیه و پیشنیاز برای پروژهای بسیار بزرگتر است. هدف اعلامشده شرکت Colossal این است که یک «ماموت عملکردی» خلق کند؛ نه نسخهای دقیقاً همسان با ماموتهای منقرضشده، بلکه هیبریدی از فیل سردسیر که بتواند دوباره در توندرای قطبی زیست کند. این شرکت قصد دارد تا سال ۲۰۲۸ اولین بچه فیل خود را یا از طریق فیلهای آسیایی بهعنوان جانشین بارداری یا با استفاده از رحم مصنوعی به دنیا بیاورد. موش پشمالو صرفاً یک مرحله آزمایشی در مسیر این هدف است.
در ظاهر، این تلاش علمی با زبانی از جنس مسئولیت زیستمحیطی توجیه میشود که بازگرداندن گونهای منقرضشده برای بهرهبرداری در مقابله با تغییرات اقلیمی و ترمیم اکوسیستمهای تخریبشده. بهنوعی، شرکت Colossal و شرکتهای مشابه در تلاشاند تا با بهرهگیری از گذشته، آینده را اصلاح کنند. چراکه اگر بشر مسئول انقراض گسترده بعدی است، آیا نباید وظیفهدار باشد که آن را تا جایی که میتواند جبران کند؟
بازگشت معضل پارک ژوراسیک
بشر بارها درباره چنین موضوعی هشدار شنیده است. برخلاف فیلم Jurassic Park، نه جزیرهای به نام «ایسلا نوبلار» وجود دارد، نه میلیاردر کاریزماتیکی که پارک تفریحی حیات وحش بسازد. اما دنیای واقعی «باززندهسازی» گونهها به همان اندازه جاهطلبانه است که متکی بر سرمایههای خطرپذیر، فوریتهای زیستمحیطی و صنعتی در حال رشد از زیستفناوری که انقراض را نه بهعنوان پایان بلکه یک چالش طراحی میبیند. معضل اخلاقی بین نسخه سینمایی بازگشت گونهها و واقعیت آن هنوز پابرجاست: صرفاً چون میتوانیم چیزی را بازگردانیم، آیا باید این کار را بکنیم؟
این تنها یکی از پرسشهای ناراحتکنندهای است که این موش پشمالو پیش میکشد. احیای یک گونه چه معنایی دارد وقتی آنچه بازمیگردد، دقیقاً همان چیزی نیست که از دست رفته، بلکه نسخهای التقاطی از طریق فناوری مدرن است؟ ماموتی که در سال ۲۰۲۸ به دنیا بیاید، هیچگاه عصر یخبندان را تجربه نخواهد کرد. آیا این علم احیا محسوب میشود یا اختراع مجدد؟ حفاظت از طبیعت است یا نمایش؟ و اگر از اینجا شروع کنیم، قدم بعدی چیست؟ برنامههای بلندمدت شرکت Colossal شامل احیای دودو و تایلاسن (ببر تاسمانی) نیز هست، در حالی که شرکتها و گروههای دیگری نیز احیای کبوترهای مهاجر و گونههای دیگر را مطرح کردهاند. در مقطعی، انسان از مرز باززندهسازی بهعنوان جبران گذشته عبور میکند و وارد قلمرو قدرت میشود، اینکه چه کسی تصمیم میگیرد چه چیزی بازگردد و نوستالژی چه کسی تعیین میکند که حیات چه شکلی باید داشته باشد؟
فیلم سینمایی Jurassic Park درباره دایناسورها بود، اما نمایش صرفاً پوستهای از چیزی بود که تماشاگران باید از آن برداشت میکردند. پیام اصلی فیلم، هشدار درباره غرور انسانی در پوشش نوآوری بود، اینکه انسانها آنقدر مجذوب بازگشت چیزی ازدسترفته شده بودند که فراموش کردند این کار ممکن است چگونه زندگی آنهایی را که هنوز باقی ماندهاند، دگرگون کند.
دروازهها در حال باز شدن هستند
ممکن است موش پشمالو پیشرفتی بیضرر به نظر برسد، گامی کوچک، مهارشده و تحت شرایط آزمایشگاهی کنترلشده در مسیر آنچه علم نوید میدهد. اما از نظر نمادین، این لحظهای بیبازگشت است، نوعی رستاخیز عملکردی، نه صرفاً آزمون فرضیهای. حیات یک موش ممکن است از نظر علمی بیاهمیت به نظر برسد، اما این دقیقاً همان لحظهای است که ادبیات علمی تخیلی از آن هشدار داده است. جالب آنکه شرکت Colossal خود نیز از شباهت آشکار فعالیتهایش با داستان Jurassic Park غافل نیست و آنها مرتباً به این فیلم ارجاع میدهند. آنها میدانند این مقایسه اجتنابناپذیر است، اما گویی نیمه هشدارآمیز این روایت را تنها تا جایی جذب کردهاند که برای برندینگ به کار آید.
در جهانی که با بحران تنوع زیستی و تغییرات اقلیمی برگشتناپذیر مواجه است، وسوسه بازگرداندن گونههای منقرضشده با نوعی فوریت اخلاقی همراه شده است. اما فوریت و نیتهای خوب، انسان را از پیامدها معاف نمیکند. بازگرداندن ماموت یا هر گونه دیگر، تغییرات اقلیمی را متوقف نخواهد کرد. گرچه ممکن است دریچههایی به سوی گونههای مقاومتر در آینده بگشاید، اما همزمان خطر تکرار همان منطق قبلی را نیز دارد، اینکه طبیعت را میتوان مطابق میل انسان ویرایش کرد و در خدمت نیازهای ما قرار داد.
فیلم Jurassic Park فقط درباره خطر بازگشت دایناسورها نبود. این فیلم هشدار میداد که چه اتفاقی میافتد اگر نمایش و شگفتی جای مسئولیتپذیری را بگیرد. موش پشمالو تنها آغاز راه است و حالا دروازهها باز شدهاند. ۳۲ سال بعد، هنوز باید از خود بپرسیم: آیا آن هشدار در فیلم پارک ژوراسیک را جدی گرفتیم؟ یا اینکه هماکنون شاهد نوشته شدن دنبالهای واقعی برای آن داستان هستیم؟