مجموعه بازیهای Splinter Cell که زمانی غولی بزرگ در دنیای بازیهای ویدیویی بود، از زمان آغاز به کارش در سال ۲۰۰۲ تا امروز مسیر پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته است. این فرنچایز که توسط جی. تی. پتی، خالق آیندهی Outlast، ساخته شد و نام تام کلنسی را بر خود داشت، بیش از یک دهه است که نسخهی جدیدی از آن منتشر نشده و بازسازی وعدهدادهشدهاش از سال ۲۰۲۱ تاکنون در مرحلهی توسعه متوقف مانده است.
با این حال، شاید بخش دشوارتر برای Splinter Cell تلاش برای ساخت اقتباسی سینمایی از آن بوده باشد؛ برنامههایی که از سال ۲۰۰۵ در اوج محبوبیت این سری آغاز شد. انتخاب تام هاردی برای نقش سم فیشر در سال ۲۰۱۲ قرار بود پروژهی فیلم را پیش ببرد، اما پس از بازنویسیهای متعدد فیلمنامه، تغییر کارگردانها و اختلافات خلاقانه، این پروژه نهایتاً لغو شد.
اکنون، با Splinter Cell: Deathwatch، این مجموعه در قالب یک انیمه سریالی بازگشته است و باید گفت انتظار تا حدی ارزشش را داشته است. این سریال به کارگردانی دریک کولستاد، خالق فرنچایز John Wick، چند سال پس از آخرین بازی یعنی Blacklist جریان دارد؛ جایی که سم فیشر اکنون در مزرعهای در روستایی لهستان زندگی آرامی دارد. اما وقتی یکی از مأموران تازهکار Fourth Echelon در همان منطقه در عملیاتی شکست میخورد، سم دوباره وارد دنیای مأموریتهای ویژه میشود و با تهدیدی از گذشته خود روبهرو خواهد شد.
در این سریال، لیو شرایبر برای سومین بار نقش سم فیشر را به صداپیشگی در میآورد و جایگزین مایکل آیرونساید، صداپیشهی اصلی بازی، شده است. از دیگر اعضای صداپیشگان میتوان به کربی از سریال The Sandman، جنت وارنی، جوئل اولت، والِس هموند و کاری والگرن اشاره کرد.
انیمیشن توسط استودیوی دانمارکی فرانسوی Sun Creature (سازنده مستند تحسینشده Flee) ساخته شده است. هرچند Deathwatch به موفقیت خیرهکننده آثار مشابه نتفلیکس مانند Arcane نمیرسد و داستان و شخصیتپردازی آن گاهی ناهماهنگ است، اما طراحی صحنههای اکشن، صداپیشگی قدرتمند و چند پیچش داستانی خوب باعث میشود طرفداران Splinter Cell ناامید نشوند.
داستان Deathwatch کمی دیر به اوج میرسد
در حالی که بخش عمدهای از شهرت بازیهای Splinter Cell به گیمپلی بینظیرشان بازمیگردد، انیمیشن سریالی Deathwatch در آغاز چندان از این سایه بیرون نمیآید. معرفی زینیا مککنا (با صداپیشگی کربی) هیجانانگیز است و بازگشت آنا گریمسداتیر (با صدای جنت وارنی) سؤالات جالبی درباره فاصله زمانی بین بازنشستگی سم و زمان حال مطرح میکند.
چند قسمت ابتدایی بیشتر شبیه مقدمهای برای ورود دوباره به دنیای جاسوسی بازیها هستند تا آغاز یک ماجرای جدید. با این حال، وقتی داستان همکاری سم و زینیا برای پاکسازی پیامدهای مأموریت شکستخورده آغاز میشود و آنها در سراسر لهستان با مزدورانی مرگبار روبهرو میشوند، روایت کمکم جان میگیرد. این بخشها واقعگرایانه و پرتنشاند، و قهرمانان ما در طول مسیر آسیب میبینند، نه مانند قهرمانان شکستناپذیر.
در مصاحبهها، کولستاد گفته هدفش ساخت اقتباسی وفادار به منبع اصلی بوده است. به همین دلیل، قسمتهای آغازین که حس مراحل ابتدایی بازی را دارند، قابل درک است. اما پس از عبور از این مقدمه، سریال به اوج خود میرسد، جایی که پیوند میان زینیا و شخصیت دیانا فاش میشود و چند پیچش داستانی غافلگیرکننده روایت را جذابتر میکند. یکی از شخصیتها که در ابتدا کماهمیت به نظر میرسد، به یکی از قدرتمندترین دشمنان داستان تبدیل میشود.
Deathwatch به احساسات عمیقتری نیاز داشت
کولستاد در ساخت سریال از آثار Old Man Logan و فیلم Unforgiven الهام گرفته است. این الهامات در ساختار کلی داستان بهخوبی دیده میشوند، از تصمیم سم برای کشاورزی پس از سالها جاسوسی گرفته تا تلاش او برای محافظت از زینیا و پرورش او به نسخهای بهتر از خودش.
با وجود این بنیان قوی، خطوط احساسی داستان سطحی باقی میمانند و هرگز تأثیر عاطفی لازم را ندارند. پیوند میان سم و زینیا عمق نمییابد، انگیزه انتقامی زینیا بدون تحول باقی میماند، و دلایل واقعی بازنشستگی سم چندان کاوش نمیشود. نتیجه آنکه با وجود خطرات جهانی، خطرات احساسی چندان قوی نیستند.
با این حال، یک استثنا وجود دارد: بازآفرینی صحنه معروفی از بازی Chaos Theory که شامل شخصیت داگ شتلند است. بدون اشاره به جزئیات، سریال این صحنه را با لحن سنگینتر و فضایی زیباتر بازسازی کرده و حتی آن را از نسخه اصلی بهبود داده است، نمونهای که نشان میدهد اگر Deathwatch چنین رویکردی را بیشتر به کار میبرد، میتوانست تأثیرگذارتر باشد.
انیمیشن در صحنههای اکشن میدرخشد، اما نه در شخصیتپردازی
استودیوی Sun Creature که در سال ۲۰۱۴ با حمایت Kickstarter تأسیس شد، در پروژههایی چون Flee و قسمت «Alternate Histories» از فصل اول Love, Death & Robots به موفقیتهای بصری چشمگیری رسیده بود. در Splinter Cell: Deathwatch نیز صحنههای اکشن به طرز چشمگیری طراحی شدهاند، روان، پرانرژی و سینمایی. حرکات بدنی در نبردها نرم و طبیعیاند و از آثار مشابه مانند Tomb Raider: The Legend of Lara Croft برترند.
اما زمانی که تمرکز بر گفتوگوها و تعاملات شخصیتهاست، کیفیت انیمیشن افت میکند. طراحی چهرهها خوب است، اما حرکت لبها و حالات صورت خشک و غیرطبیعیاند و باعث میشود سکانسهای احساسی تأثیر خود را از دست بدهند.
در مجموع، با وجود شروعی کند و کیفیت متغیر در انیمیشن، انیمیشن سریالی Splinter Cell: Deathwatch اقتباسی رضایتبخش و سرگرمکننده است که نشان میدهد نتفلیکس همچنان میتواند در دنیای اقتباسهای بازیهای ویدیویی موفق عمل کند. روایت در نیمه دوم اوج میگیرد، ریتم سریال روان است و انتخاب بازیگران، بهویژه شرایبر و کربی، هوشمندانه انجام شده است. نتیجه، سریالی است که هرچند بینقص نیست، اما برای طرفداران تام کلنسی و سم فیشر تجربهای ارزشمند به شمار میآید.