برای قرنها کنجکاوی درباره کارکردهای زیستی و ماورایی خون، انرژی لازم برای خلق سوءتفاهمهای خطرناک و کشفیات انقلابی را فراهم آورده است. اگرچه دانش کنونی ما در خصوص شیوه عملکرد خون بسیار پیچیدهتر از هر زمان دیگری در تاریخ است؛ اما در شناخت ماهیت آن هنوز در قدم اول باقی مانده و شاگردی میکنیم.
دکتر جروم گروپمن میگوید: به عنوان یک خونشناس (متخصص هماتولوژی) چهار سال پیش که برای گذراندن یک دوره آموزشی وارد دانشگاه کالیفرنیا، لسآنجلس شدم، یکی از اعضای ارشد دانشکده هنگام توضیح برنامه آموزشی دوره، صحبتش را با شعری از کتاب سفر لاویان شروع کرد: «زندگی و حیات بدن در خون است.» برای جمع پزشکان جوان در آن جلسه این یک حقیقت زیستی قطعی و مسلّم بود. سلولهای قرمز اکسیژن را حمل میکنند که برای تپیدن قلب و عملکرد مغز ما ضروری است. سلولهای سفید هم در برابر تهاجم پاتوژنهای (عوامل بیماریزا) قاتل از ما دفاع میکنند. پلاکتها و پروتئینهای پلاسما هم لختهها را تولید میکنند تا جلوی خونریزیهای کشنده را بگیرند. از طریق سلولهای بنیادی موجود در مغز استخوانمان، خون به طور مداوم بازسازی و تازه میشود: سلولهای قرمز هر چندماه یکبار به طور کامل عوض میشوند. پلاکتها و اغلب سلولهای سفید تقریبا چند روز یکبار از نو تولید میشوند. تا زمانی که سلولهای بنیادی مغز استخوان انواع سلولهای خون را تولید میکنند، این سلولها میتوانند با مهاجرت به میزبان جدید (انتقال خون)، زندگی در حال مرگی را نجات دهند.
رز جورج روزنامهنگار بریتانیایی در کتاب پرانرژی و جامع Nine Pints (با نام کامل ۹ پاینت: سفری از میان ثروت، پزشکی و افسانههای خون) توضیح میدهد که نه تنها زیستشناسی منحصر به فرد این ماده جالب است، بلکه افسانهها و آیینهای گوناگونی هم آن را در بر گرفته است. و حتی ارتباط آن با منشا زمین و زندگی درون این سیاره هم جالب توجه است. او مینویسد: «آهن درون خون ما از مرگ ابرنواخترها تامین شده است، درست مانند تمام آهن موجود در این کره خاکی! این مایع روشن قرمز… حاوی آب و نمک است، درست مانند دریایی که احتمالا از آنجا آمدهایم.»
طبق آمار کتاب جورج، خون هر روز در رگهای ما مسیری تقریبا ۱۹ هزار کیلومتری را میپیماید. بدن انسان به طور متوسط حاوی ۹ تا ۱۱ پاینت (۴.۳ تا ۵.۲ لیتر) خون است. «فاصلهای تقریبا سه برابر مسافت انگلستان تا نووسیبیرسک روسیه.» شبکه سرخرگها، سیاهرگها و مویرگها تقریبا ۹۶ هزار و پانصد کیلومتر طول دارد: «تقریبا دو برابر محیط زمین و حتی بیشتر از آن.»
مردم باستان هیچ یک از این قواعد زیستشناسی را نمیدانستند، اما آنها در اهمیت خون هیچ شکی نداشتند و مسحور افسانههای آن بودند. برای آنها خون چیزی مرموز و مخفی بود که تنها هنگام ایجاد زخم، تولد نوزاد، سقط جنین و قائدگی زنان از بدن خارج میشد. لذا خون برای آنها تبدیل به نشانی از مرگ و زندگی شده بود. جورج در کتابش بارها سراغ این دوگانگی میرود. چیزی که وی با عبارت «چهره دوگانه طبیعت خون» از آن یاد میکند که در چهره مدوسا تبلور یافته است. علاوه بر اینکه مدل موی مدوسا (مارهای فراوان) باعث شهرتش شده بود، گفته میشد در بدن وی هم دو نوع خون در رگها جریان داشت: در سمت چپ خون کشنده و در سمت راست خون زندگیبخش. وی با کنترل خونش توانسته بود موهبت نامیرایی را به چنگ آورد.
به همین شکل، جای تعجبی ندارد که خون به شکل گستردهای در بسیاری از آداب و سنن و افسانههای مذهبی رسوخ کرده است. هرچند که درک ما از کارکردهای خون بسیار پیچیده و پیشرفتهتر از هر زمان دیگری است، ولی ما هنوز درگیر دانش و عرفان اولیه انسان در زمینه ماهیت ماورائی خون هستیم. در این داستان غشاء میان دانش پزشکی و افسانه بسیار نازکتر از تصور ما است و خون دائما میان این دو در نوسان است.
در برخی فرهنگها از دست دادن خون نه تنها برای خود فرد خطرناک قلمداد میشود که حتی خطری مهم برای جامعه محسوب میگردد. جورج در سفر خود به روستای هندو نشین دوردستی در غرب نپال با «رادا» ملاقات کرد. او یک چائو شانزده ساله بود. «چائو» در فرهنگ محلی نپال به معنی «زنی با قاعدگی نامنظم» است. رادا طی دوره قاعدگی حق ندارد وارد منزل خانوادگیشان شود، یا به معبد برود. حتی حق لمس زنان دیگر را هم ندارد، زیرا مردم روستا عقیده دارند که این کار باعث آلودگیشان میشود. او طی این دورهها حتی حق نوشیدن شیر بوفالو یا خوردن کره بوفالو را هم ندارد. زیرا مردم فکر میکنند با این کار همه بوفالوها بیمار شده و تولید شیرشان متوقف خواهد شد. وی طی دوره پریود تنها میتواند از برنجی تغذیه کند که خواهر کوچکترش از فاصلهای امن آن را درون بشقاب رادا میریزد. به قول رادا، «درست همانطور که به یک سگ غذا میدهند.»
رسومی که زنان طی دوره قاعدگی از آن پیروی میکنند، بسیار گستردهاند…