در این مقاله شاهد صحبتهای «متیو موداین» و «لیون ویتالی» دربارهی فیلم «غلاف تمامفلزی» و «کوبریک» خواهیم بود و همچنین با نحوهی ساخت این فیلم تحسین شده بیشتر آشنا خواهیم شد.
«متیو موداین»، بازیگر نقش «سرباز جوکر»
فیلمنامه همراه با یک نامه از «کوبریک» به دست من رسید:«سلام، اسم من استنلی کوبریکـه. دارم یه فیلم درمورد جنگ ویتنام میسازم و میخواستم بپرسم که آیا شما مایل به همکاری با من هستید…» اون (کوبریک) نگفت چه نقشی برای من در نظر گرفته و من فکر میکردم که احتمالا باید نقش «پایل» رو بازی کنم؛ چون «پایل» شخصیت شکنندهای داشت و منم به تازگی همچین نقشی رو در فیلم Birdy بازی کرده بودم. ولی نمیتونستم مطمئن باشم، چون «استنلی» حتی یک کلمه هم درمورد نقش من نگفته بود.
این من بودم که پیشنهاد کردم «وینسنت دن آفریو» به فیلم اضافه بشه؛ چون به نظرم «وینسنت» یه بازیگر عالی بود و بهش قول داده بودم تا اگه کاری پیدا شد، خبرش کنم.
وقتی به لندن (محل فیلمبرداری) رسیدم، «استنلی» گفت:«می دونی، گروه بازیگران ما عالیه، ولی هنوز کسی رو برای نقش «گومر پایل» انتخاب نکردم.» منم گفتم:«من یه نفرو میشناسم. چاق نیست و تو جنوب آمریکا هم به دنیا نیومده، ولی بازیگر خیلی خوبیه.» بعدش «وینسنت» تست بازیگری رو انجام داد و استنلی گفت:«اون برای این نقش عالیه – برای فیلم به وزنش اضافه میکنه؟» و من گفتم:«این دیگه بین خودتونه» [«دن آفریو» برای بازی در این فیلم ۳۱ کیلوگرم به وزنش اضافه کرد]
فیلمبرداری صحنههای نبرد در منطقهی صنعتی «بکتون» (Beckton Gasworks) که در شهر لندن هست، انجام گرفت. ما سکانسهای ویتنام رو قبل از سکانسهای کمپ آموزشی انجام دادیم ولی [به دلیل کمبود وقت] مجبور شدیم همزمان روی این دو بخش فیلم کار کنیم و من حدود یک ماه کلاهگیس سرم بود؛ چون برای سکانسهای کمپ آموزشی باید سرم تراشیده میشد. هیچوقت درست نفهمیدم که چرا فیلم رو از آخر به اول فیلمبرداری کردیم، ولی میدونستم که «بکتون» قراره تخریب بشه و به ما وقت محدودی داده بودن.
اگه به ویتنام میرفتیم و از داخل جنگلهای اونجا فیلمبرداری میکردیم، شما یک فیلم کاملا متفاوت میدیدید. به نظر من صحنههای مبارزهی خیابانی یکی از چیزایی هست که باعث میشه این فیلم به زمان خاصی محدود نباشه؛ چون عراق و افغانستان هم امروز چنین وضعیتی دارن.
«استنلی» میخواست یه فیلم درمورد اثرات جنگ بسازه: وقتی به مردان جوانی که ارزش زندگی رو فهمیدن، کشتن رو یاد میدین چه اتفاقی میافته؟ کاراکتر گروهبان که «آر لی ارمی» نقشش رو بازی کرد معمولا یک آدم بد در نظر گرفته میشه؛ ولی در فیلم هیچکس از کشته شدن اون خوشحال نمیشه، چون همه میدونن که اون فقط هدفش این بود که به سربازا کار گروهی رو یاد بده. کاراکترهایی مثل گروهبان باعث میشدن تا کارگردانی «استنلی» خاص و قدرتمند باشه.
«لیون ویتالی» صدها ساعت با «ارمی» کار کرد تا کاراکتر گروهبان رو به وجود بیاره. «لی» خودش قبلا در ارتش بود و میدونست این کاراکتر چطور آدمی هست، اما تمرین بازیگری نداشت و برای همین «لیون» به کمکش اومد. اگر «لوئیس گوسِت جونیور» قبلا به خاطر بازی در نقش مشابه جایزه اسکار نگرفته بود، جایزه بهترین بازیگر اون سال رو به «ارمی» میدادن. اما آکادمی همین طوریه و برای دوم به یک نفر در نقش مشابه اسکار نمیده.
«لیون ویتالی»، دستیار «کوبریک»
آشنا شدن با «استنلی» یکی از مهمترین اتفاقای زندگی من بود. من به عنوان بازیگر در فیلم «بری لیندون» که [کوبریک] در سال ۱۹۷۵ کارگردانی کرد، حضور داشتم و همین باعث شد تا من همه چیز رو از یک زاویهی دیگه ببینم. من با «استنلی» صحبت کردم و بهش گفتم که میخوام باهاش رو فیلمها کار کنم و اون گفت:«باشه، بزار ببینم چی میشه» و بعدش بهم زنگ زد تا با هم دنبال بازیگر کودکِ فیلم «درخشش» بگردیم و بعد از اون نوبت به فیلم «غلاف تمامفلزی» رسید…
«استنلی» مدت زیادی برای ساختن یه فیلم درمود جنگ ویتنام صبر کرد، چون معتقد بود برای ساختن فیلمی که بتونه درست وقایع رو به تصویر بکشه، باید فاصلهی مناسبی با اتفاقات واقعی ایجاد کرد.
وقتی داشتیم بازیگرا رو انتخاب میکردیم «استنلی» هیچ توضیحی درمورد کارکترا نمیداد. ذهن اون نسبت به اینکه هر کسی میتونه یه بازیگر خوب باشه، کاملا باز بود و ما هرکسی که برای تست میاومد رو برای نقشهای زیادی امتحان میکردیم. فرآیند انتخاب بازیگر خیلی سخت بود؛ به طوری که ما در سرتاسر آمریکا و حتی بریتانیا برای جذب بازیگر تبلیغ کردیم. ۷۵ درصد از کارهای فیلم «غلاف تمامفلزی» به اتمام رسیده بود و ما تازه انتخاب بازیگران رو تموم کرده بودیم!
اگر «استنلی» میتونست «غلاف تمامفلزی» را در باغچهاش فیلمبرداری کنه، حتما این کار رو انجام میداد. مسئله این نبود که «استنلی» از مسافرت کردن خوشش نمیاد؛ اون فقط نیازی برای فیلمبرداری در خود ویتنام نمیدید.
ما منطقهی صنعتی «بکتون» رو پیدا کردیم که معماری اون شبیه به شهر هوئه در ویتنام بود و فقط اون رو یکم دستکاری کردیم، تابلوها رو نصب کردیم و بعد از اون انفجارها شروع شد.
قرار بود سیاهیلشکرها رو من انتخاب کنم؛ ازشون چندتا سوال ساده میپرسیدم، ولی از چند تا سوال چی میشه فهمید؟ برای همین سراغ «لی» رفتم و ما با هم راهی برای انتخاب بازیگر پیدا کردیم: همهی کسایی که برای تست میاومدن رو به صف میکردیم و «لی» میرفت رو به روی هر کدوم و با ناسزا گفتن، هر نفر رو نابود میکرد! باورنکردنی بود! با استفاده از ویدئوهایی که از «لی» و سیاهیلشکرها ظبط شده بود دیالوگهای فیلم رو ساختیم، ولی درنهایت به «لی» آزادی کامل دادیم تا او هرچه میخواهد به دیالوگهای گروهبان اضافه کند.