ما هستیم. ما یعنی بنده و همسرم و عیالم (چون حضور ایشان فراتر از یک شخصیت بود برایشان دو کاراکتر در نظر گرفتیم) حضور کاملی داریم. بقیه هم هم هستند هم حضور دارند. نقطه اوج و تبلور این حضور همانا عربدههای جیغالود فرزندان دلبندی است که از بد حادثه ما همهشان با هم در همین واگن ما حضور دارند. اولش که ما آمدیم واگن خالی بود. صندلیها یک دست خالی و جایگاه ما هم بسیار مطمئن. در کمتر از ده دقیقه تمام خانوادههای دارای فرزندان جیغ جیغو ، نق نقو و روی اعصابی که در کل ایستگاه راه آهن پیدا میشدند به صورت رندوم تشریف آوردند در همین کوپه!
نشان به این نشان الان بیست دقیقه است بچه صندلی شماره ۷ دارد عرررررررررررر می زند و تلاشهای مذبوحانه مادر بچه برای خفهکردن صدای کودک به جایی نمیرسد! یعنی طفلی یک طوری عربدهههههههه میزند که انگار پدر مربوطه شیر او را بدون اجازه خورده باشد و بچه گرسنه مانده باشد! مادر هم با عذاب وجدان طوری بچه را پیش پیش میکند که انگار دارد به خودش صد تا فحش میدهد که چرا چنین خبطی کرده! از این زاویه، دید درستی از پدر خطاکار ندارم ولی اگر امکانش بود یک عکسی از چهره اش میگرفتم. احتمالا او هم دارد از خودش میپرسد یک قلپ شیر ارزش این همه دردسر را داشت یا نه!