مقالهای از «ییپه کرونینگ»، محقق هلندی، در مجله هنری اینترنتی «ریاورینت» Reorient در مورد ابداع اولین آسیابهای بادی در ایران را در ادامه با هم بخوانیم.
آفتاب داغ مستقیم روی سقف ماشین میتابید و ما در مسیر کویر نزدیک شهر مرزی « تایباد » در حرکت بودیم. صدای خسته موتور پیکان چهل ساله با صدای بلند موزیک ایرانی راننده یکی شده بود. من عقب ماشین بین دو آقای افغان که لباسهای بلند و گشاد آبی پوشیده بودند در یک طرف و فرش لولهشده ای در طرف دیگر خودم را جا داده بودم. دوستم که محو تماشای کوههای سر به فلک کشیده خراسان بود صندلی جلو نشسته بود : ما به جستجوی قدیمیترین آسیاببادی جهان راهی سرزمین ایران شده بودیم.
با وجود اینکه هلند به آسیابهای بادیاش معروف است، در بهترین حالت این ادعای ما به مهد آسیاب بادی جهان بودن، قابل بازنگری است. برای نمونه بلژیک تعداد بیشتری از ما آسیاب بادی دارد. در واقع اولین آسیاببادی سرزمینهای پست در سال ۱۱۹۸ میلادی نزدیک بندر دونکرک در شمال فرانسه ساخته شد. حتی گل لاله که معروفترین سمبل ماست نیز اولین بار توسط یک گیاهشناس فنلادی از دربارسلیمان اول پادشاه عثمانی به هلند آورده شد؛ ولی این داستان بماند برای بعد.
نویسنده محو تماشای جلگه هامون در پرسپولیس (عکس از نویسنده)
تاریخچه دقیق آسیاببادی همچنان مبهم است. اگرچه آسیاب آبی توسط مهندسان یونان باستان ساخته شد؛ اما تا قرنها از باد در این زمینه استفاده نشد. حکایت مشترکی درباب اولین آسیاببادی از قول تاریخ نویسان مختلف عرب نقل قول شده است که همگی آنها یک شخصیت ثابت دارند : « پیروز نهاوندی ».
با اینکه این داستان به گونههای مختلفی گفته شده، تقریبا در همه آنها اینطورآمده است که : پیروز سرباز ساسانی که به دست عربها، در زمان عمر خلیفه دوم اسلام به اسارت در آمد و در مدینه ساکن شد، بسیار به هنر نجاری خود میبالید. او در این زمینه ماهر بود و ادعا میکرد که میتواند دستگاهی بسازد که با باد کار کند. وقتی که این ادعای بزرگ به گوش عمر رسید به او دستور داد که آن دستگاه را بسازد. او در جواب گفت که « دستگاهی خواهم ساخت که در دنیا زبانزد همه باشد. ». اما قبل از اینکه پیروز اقدام به ساخت آسیاببادیاش کند، عمر را با سه یا شش ضربه چاقو کشت. به طوریکه پیروز نهاوندی امروزه بیش از اینکه برای اختراع اولین آسیاببادی جهان معروف باشد، به کشتن عمر معروف است. مقبرهای که گفته میشود محل دفن پیروز است در نزدیکی استان کرمان، همچنان گزینهای پرطرفدار برای ایرانیان و علاقمندان آسیاببادی محسوب میشود.
پیکان داریم و میریم (عکس از نویسنده)
مدتی بعد در قرن چهارم هجری قمری، تاریخنویسی عرب به نام مسعودی اینگونه نوشت : « سیستان سرزمین باد و شن است. شهری که باد در آن سنگ آسیاب را چرخانده و آب کشاورزی را از دل چاه بیرون میکشد. تنها خدا میداند که در این دنیای پهناور فقط آنجا است که از باد به این اندازه استفاده میشود. » بدین ترتیب مسعودی بی آنکه بداند برای اولین بار نوشتهای در مورد آسیاب بادی در تاریح بر جای گذاشت.
آسیابهای بادی با بدنه خشتی در بالای تپه بنا میشدند. به این طریق بادهای ۱۲۰ روزه به داخل دستگاه وزیده و پرههای آسیاب را که تعدادشان شش یا بیشتر بود به گردش در میآوردند. سنگ آسیاب در فضایی پایین پرهها قرار داشت.
احتمالا اشارهاش به آسیابهایبادی شرق فلات ایران واقع در مرز ایران و افغانستان کنونی بود. هر تابستان بادهای شمالی که به بادهای ۱۲۰ روزه نیز معروفاند، با به پا کردن طوفان شن در مرز سیستان و خراسان جنوبی خرابی شدیدی به بار میآورند؛ ولی در گذشته صدها آسیاب بادی را به کار میانداختند. اولین طرح از آسیاببادی سیستانی را میتوان در گیتیشناسی از جغرافیدانی به نام دمشقی، که در حدود قرن هشتم هجری قمری گردهم آورده بود پیدا کرد. بر خلاف نمونههای مشابه اروپایی آن، آسیاب ایرانی در سطح افقی میگردید. آسیابهای بادی با بدنه خشتی در بالای تپه بنا میشدند. به این طریق بادهای ۱۲۰ روزه به داخل دستگاه وزیده و پرههای آسیاب را که تعدادشان شش یا بیشتر بود به گردش در میآوردند. سنگ آسیاب در فضایی پایین پرهها قرار داشت.
ژست آسیاببادی، نشتیفان، واقع در استان خراسان (عکس از نویسنده)
تقریبا ۱۳ قرن پس از اینکه پیروز درباره مهارت ساخت آسیاببادی خود به دربار عمر گفت، چمدانهایمان را در فرودگاه امام خمینی تهران تحویل گرفتیم. یکی از دوستانم را هم متقاعد کرده بودم همراهم به این سفر بیاید. (مگر کسی هم هست که نخواهد در دل کویر داغ دنبال آسیاب بادی بگردد؟) بعد از آنکه مامور فرودگاه که سبیل پر پشتی هم داشت و با دقت عکس به قول معروف فرنگی ما را بررسی کرد و به ما « خوش آمدید » گفت، سفرمان آغاز شد.
در اروپا از منشا آسیاببادی ایرانی خیلی مطلع نیستند. تنها یک مطالعه در مورد محل تقریبی جدید آنها توسط تاریخنویس بریتانیایی به نام « مایکل هارورسون » در سال ۱۹۷۰میلادی صورت گرفته است. مجهز به کتاب « آسیاببادیهای ایرانی » او و یک کتاب اصطلاحات فارسی، به سمت شرق خراسان به راه افتادیم. در واقع ایران جدید هم چندان فرقی با اروپا نمیکند، آنجا هم مردم اطلاعی در مورد منشا آسیاببادی ایرانی ندارند. وقتی در خیابان راه میرفتیم، از آنجا که خارجی بودیم خیلی از مردم برای صحبت طرف ما میآمدند :« کجایی هستید؟ اینجا به چه کاری مشغولید؟ کشورمان را دوست دارید؟ » ما هم در جواب میگفتیم : « هلندی هستیم و برای دیدن آسیاببادی ایرانی آمدهایم. » خیلی از دوستان جدیدمان تا میگفتیم آسیاببادی فکر میکردند تجارت پنکه سقفی راه انداختهایم. خوشبختانه یکی از آنها به اسم « داوود » که با هم در مشهد آشنا شدیم وقتی دورهم جمع شده بودیم، گپ میزدیم و قلیان با اسانس لیمو میکشیدیم، تا دستانم را باز کردم و چرخیدم به جای اینکه فکر کند به سرم زده است سریعا گفت : « آسیاببادی ». انگار که اصلا خودش پیروز نهاوندی بود. در ادامه هم گفت : « خانوادهام اهل جنوب خراساناند، میتوانم شما را به مکان آسیابهایبادی ببرم. »
تجربه چای نوشی (عکس از نویسنده)
البته همانطور که خودش گفت اول از همه باید میرفتیم و دخترعمویش را که یک کافی شاپ در شهر دارد می دیدیم. خیلی سریع با تاکسی به سمت کافی شاپ راه افتادیم. چند نفر از فامیلهای دیگر داوود هم که مشتاق همنشینی بودند، یکدفعه توی راه سر و کلهشان پیدا شد و به ما ملحق شدند. آن شب که همه نگاهها به صاحب زیبای کافی شاپ بود قرار شد قبل از آسیاببادی اول مادر و خالههای داوود را ببینیم. البته به توصیه دیگران که میگفتند « برای این لازم است بیشتر شبیه ایرانیها شوید »، باید زبان خود را قویتر میکردیم. در کل شب خوبی بود و همه گرم نوشیدن چای و صحبت و خنده بودند.
روز بعد با دوآقای افغان که بعد از خرید فرش از مشهد به شهر خود برمیگشتند در یک ماشین همراه شده بودیم. در طول مسیرهمانطور که از جادهی برهوت رد میشدیم رانندهمان فهمید که من دانشجوی باستانشناسی هستم. همین موضوع جو را جالبتر کرد و از آن به بعد کنار کوچکترین تکه سنگ قدیمی که میرسید توقف میکرد و با حسی مملو از رضایت به فارسی میگفت « باستانشناسی ». بالاخره به تربتجام رسیدیم، شهری که نامش را از صوفی قرن ششم هجری قمری شیخ احمد جام گرفته است. کسی که از قبرش در حیاط مسجد درخت پسته روییده است. آن شب بعد از یک شام تمام عیار و چای و قلیان فراوان با فامیلهای دیگر داوود (خودش هم قبول داشت که خانوادهی بزرگی دارد) به حیاط مسجد رفتیم که دوری بزنیم. با اینکه در طول روز آنجا خبری نبود، اما شب غلغله بود. آتش بزرگی کنار قبر عرفانی و مرموز شیخ برپا شده بود به طوریکه سایهی سیاهِ شبحگونهی درخت پسته روی دیوار فیروزهای ایوان میلرزید. گروهی از صوفیان فریادزنان و موزون دور آتش سماع می کردند. هنگامی که متوجهمان شدند با اشاره دعوت به سماع کردند. ما هم پس از چند دور پا برهنه چرخیدن و تکانخوردن دور آتش نفسزنان کنج دیوار ولو شدیم.
دوباره در راه (عکس از نویسنده)
صبح روز بعد داوود گفت اول باید با برادرش تماس بگیرد و از« موقعیت » مطمئن شود؛ وقتی فهمید از این حرف او ترسیدم، خندید و گفت : « خیالت راحت، نگران راهزنان نیستم، نه که برادرم خیلی بد رانندگی میکنه، نگران چاله و دستاندازهای جادهام. » راه که افتادیم خیلی زود چند تا لغت فارسی که بلد بودیم ته کشیدند و متوجه شدیم برادر داوود هم خجالتیست و خیلی پر حرف نیست. رادیو کار نمیکرد؛ اما خوشبختانه یک کاست موسیقی متن فیلم لورنس عربستان ساخته دیوید لین را در ماشین پیدا کردم. طولی نکشید که بقیه مسیرمان را در جاده پر از سنگ و دست انداز با موسیقی ارکستر سمفونی ادامه دادیم.
پس از مدتی کنار یکی از هشت فروشندهی لاستیک اتومبیل ایست کوتاهی کردیم تا آدرس بپرسیم. از جواب معلوم بود در مسیر درستی قرار داریم :« ببخشید آسیاببادی کجاست؟ » طبق معمول فردی با چهرهای خندان آسیاب بادی را هم روی جلد کتاب ایرانی که دستم بود وهم در مسیر جاده نشان داد. خیلی نزدیک شده بودیم. به تدریج اسامی آشنایی که قبلا خوانده بودم به چشمم میخوردند : « نشتیفان »، جمعیت ۷۰۰۰ نفر.
کمی جلوتر ناگهان صفی باشکوه از ۲۰ آسیاببادی که بالای تپه کوچکی کنار هم قرار گرفته بودند ظاهر شد. هیچ کسی آن اطراف دیده نمیشد. هنگامی که از پلههای تپه بالا میرفتیم، باد گرم ۱۲۰ روزه را روی صورتمان حس میکردیم .البته نسیم کلمه مناسبتری است. زیر گنبد کبود بیانتها تا چشم کار میکرد بیابان بود و بس. اکثر آسیابها حال و روز خوبی نداشتند. احتمالا دهها سال پیش از کار افتاده و همانطور با چوبی لابهلای پرههایشان متوقف شده بودند. یکی از آنها که چوب ترمزش افتاده بود، همچنان به آرامی با نسیمی که از سمت دشت ترکمن میوزید میچرخید. آسیاببانهای قدیم را تصور کردم، که غلات را آرد میکنند و از پنجره کوچک آسیاب گذر ابرها را تماشا میکنند.
گرد آرد در حالی در هوا پخش میشد که سنگ آسیاب خشخش کنان و پرههای آن غژغژکنان میچرخیدند. در خیالم صوفیان در حال سماع را دیدم که همچنان به دور آتش میرقصیدند و تصویر شیخ احمد جام که با درخت پسته عجین شده بود و آسیابهایبادی را که آرام و مداوم مشغول به کار خود بودند و آرد مورد نیاز روستاها را فراهم میکردند، تماشا میکرد.
« کیستی؟ » ناگهان از خیال خود پریدم و مقابلم دو مرد جوان را دیدم که لباسهای سفید بلند به تن داشتند و به من خیره شده بودند؛ طوری که انگار یکباره از زمانهای قدیم به آنجا آمده بودند. در آخر معلوم شد تنها می خواستند ما را برای ناهار دعوت کنند.
در راه برگشت به مشهد دوباره سوار دیسکو تاکسی دیگری شده بودیم و کوههای خراسان را یک به یک پشت سر میگذاشتیم. باز هم دو آقای افغان در تاکسی همراهمان بودند و اینبار ما را به هرات به صرف چای مادربزرگشان دعوت کردند. متاسفانه نمیتوانستیم برویم چون پروازمان به تهران درست همان روز بود. چه کسی میداند که چه می شود؛ فردا روزی دیگر است. هنوز کلی آسیاببادی در افغانستان و ایران هست که ندیدهایم. به این ترتیب ماجراجویی ایرانی ما به پایان رسید.
ییپه کرونینگ فارغ التحصیل زیستشناسی و باستانشناسی شرق نزدیک از دانشگاه آمستردام و دانشگاه لیدن در هلند است. پدرش آسیاببان بوده و در آسیاب بادی بزرگ شده است. در سال ۲۰۱۱ جوانترین هلندی بود که توانست گواهینامه آسیاببانی را کسب کند. تحقیقات کنونی وی بازسازی مناطق گیاهی قدیمی با مطالعه بقایای فسیلهای گیاهی است.