هتل ترانسیلوانیا ۳: تعطیلات تابستانی، زمانی برای شکار هیولاها
فیلم با فلش بکی به قرن نوزدهم شروع میشود و مبارزهی «ون هلسینگ»، شکارچی هیولاها، را با «دِرِک» نشان میدهد. بعد، به زمان حال برمیگردیم. «میویس» دختر «دِرِک»، تصمیم میگیرد پدرش و بقیهی هیولاهای ساکن هتل ترانسیلوانیا را به تعطیلاتی غیر منتظره بر روی یک کشتی عجیب دعوت و با این کار پدرش را خوشحال کند. اما دور از چشم «میویس»، «دِرِک» عاشق کاپیتان کشتی میشود، «کاپیتان اریکا»، که به دلایلی قصد نابودی تمام هیولاها را دارد.
گندی تارتاکوفسکی، کارگردان دورگهی روسی-آمریکایی، ساخت قسمت سوم این فیلم را هم در ادامهی کارگردانی دو قسمت قبلی، بر عهده داشته است. اگر بخواهیم به شکل خلاصه، این سه قسمت را با هم مقایسه کنیم باید بگوییم که قسمت اول از لحاظ روایت و ساختار قصه فیلم بهتری بود. در فیلم اول، ما به دنیای ناشناختهی هیولاها وارد میشدیم، هیولاهای مختلف را میدیدم و هر کدامشان لحظات بانمکی با توجه به شخصیتشان برای ما خلق میکردند.علاوه بر اینها ، برای اولین بار انسانی، به منطقهی ممنوعهشان پاگذاشته بود که خود جریانات جدید و مهمی در فیلم ایجاد کرده بود. در فیلم دوم اما همه چیز تقریبا از قبل برای مخاطب شناخته شده بود. این بار مسالهی اصلی فیلم این بود که آیا «دنیس» که نیمی انسان نیمی دراکولاست، ویژگیهای دراکولاها را دارد یا نه. در این بین و برای فهمیدن این موضوع «دِرِک» خود را به آب و آتش میزند. در عین حال این موضوع با حوادث خندهدار فراوانی همراه است که مخاطب را کاملا سرگرم میکند. قسمت سوم اما از قسمت دوم هم ضعیفتر است. چرا که ما همهی خصوصیات کاراکترها را میدانیم. شوخیهایشان را میشناسیم. هر چند شخصیتهای جدید در نقش بدمن به کار اضافه شدهاند، اما این موضوع کمک چندانی به بهتر شدن فیلم نمیکند. در فیلم اول ما با انیمیشنی فانتزی روبه رو بودیم که جنبه هایی از وحشت و کمدی را توامان دارا بود. اما در قسمت دوم، بیشتر شاهد انیمیشنی کمدی اکشن بودیم و حالا در قسمت سوم به تماشای انیمیشنی تماما کمدی مینشینیم.
خط روایت فیلم ساده است. دختر «دِرِک» ازدواج کرده و حالا خانوادهی خود را دارد ولی «دِرِک» احساس تنهایی میکند. دخترش او را به سفری دعوت میکند که باعث میشود ناخواسته «دِرِک» عاشق شود. عاشق «کاپیتان اریکا»، دشمن درجه یک هیولاها. قصهای تکراری که در خیلی جاها برای تماشاگر قابل پیشبینی است. طنز فیلم هر چند به اندازهی دو قسمت قبلی خندهدار نیست اما با این وجود بخش بزرگی از فیلم را به خود اختصاص داده است. تا جایی که بعد از پایان یافتن فیلم، مخاطب احساس نمیکند که فیلمی پیوسته دیده و تنها تکههای شوخیگونهی فیلم را به یاد میآورد.
پرداختِ فیلم برای این قصهی دو خطی با طنز فراوانی همراه است و به حق که خیلی جاها مخاطب را به خنده وامیدارد.«کاپیتان اریکا» سعی در نابودی هیولاها دارد. «دِرِک» و سایر هیولاها از این موضوع بی خبرند. هر جا که «کاپیتان اریکا» سعی در نابودی «دِرِک» دارد، با موقعیتهای خندهداری روبه رو میشویم، چرا که هر بار «دِرِک» به شکلی ناخواسته جانِ سالم به در میبرد.
هر چند این قصه تکراری به نظر میرسد اما فیلم به شکلی قابل قبول به آن پرداختهاست و باعث میشود که مخاطب در تمام طول فیلم سرگرم باشد. نکتهی دیگری که در مورد روایت جالب به نظر میرسد، افتتاحیهی فیلم است. فیلم با فلش بکی به گذشته، «ون هلسینگ» شکارچی هیولاها را نشان میدهد که در قطاری که حامل «دِرِک» و دوستانش هست با آنها درگیر شده است و در ادامه شاهد مبارزهی تن به تن «دِرِک» و «ون هلسینگ» هستیم که البته پیروز ماجرا همیشه «دِرِک» است. مبارزهی این دو، آدم را یاد ِانیمیشنهای قدیمی همچون «میگ میگ» میاندازد. نوع این مبارزه دقیقا به همان شکل است. «ون هلسینگ» با کلی وسیله و سلاح به دنبال «دِرِک» است و در اکثر مواقع «دِرِک» با جا خالی دادن او را شکست میدهد. در ادامه که به زمان حال بازمیگردیم، ساکنین هتل ترانسیلوانیا طبق معمول به کارهای خود مشغول هستند. با شروع تعطیلات تابستانی، تازه به این نکته پی میبریم که سکانس اول چه معنایی داشت. این نوع برخورد، مخاطب را سریعا متوجهی ماجراهای فیلم میکند و از این نظر نکتهی مثبتی تلقی میشود.
از نظر ساخت ِ فنی ، فیلم در سه قسمت، کاملا مشابه است. نکتهی منحصر به فردی که در کارهای انیمیشن شرکت سونی (کمپانی سازندهی فیلم) هست، نوع انیمیت شخصیتهاست.(انیمیت، به نحوهی حرکت کاراکترها گفته میشود.) اگر بخواهیم این تمایز را برایتان آشکار کنیم باید چند نمونه از فیلمهای شرکت انیمیشنسازی دیزنی را مثال بزنیم. انیمیشنهایی چون «کوکو»، «شگفت انگیزان»، «منجمد »(Frozen) و «دیو و دلبر». در این فیلمها، حرکت کاراکترها بسیار نرم و روان است اما در فیلمهای کمپانی سونی، همچون این فیلم، کاراکترها به ناگاه از حالتی به حالت دیگر تغیر شکل میدهند و همهی اینها در کسری از ثانیه اتفاق میافتد. این نوع انیمیت به جذابیت کار و در عین حال به خندهدار بودن آن کمک فراوانی میکند.
صداپیشگان فیلم، از نقاط قوت آن محسوب میشوند. آدام سندلر، کمدین آمریکایی، همچون دو قسمت قبلی، صداپیشهی کاراکتر «دِرِک» است. او با لهجهی خاصی که در این فیلم با آن صحبت میکند، به خندهدارتر شدن این شخصیت کمک فراوانی کرده است. خودِ کارگردان نیز در نقش «بلابی» هیولای ژلهای، صداپیشگی کرده است.
به لحاظ فنی، ساخت این انیمیشن جزو کارهای بسیار سخت است چرا که کاراکترها در فیلم زیادند. هیولاهایی که در نیمی از پلانهای فیلم تعداد بیشماری از آنها وجود دارد. دشواری ساخت فیلم به نوع کاراکترهای فیلم همچون« بلابی» و «دِرِک» و … هم برمیگردد. چرا که هر کدام قابلیتهای فراوانی دارند. «دِرِک» در لحظاتی از فیلم به خفاش تبدیل میشود. «بلابی» به شکلهای مختلف میتواند درآید . علاوه بر اینها، اختاپوس سکانس پایانی فیلم خیلی خیلی بزرگ است و همهی اینها در دنیای انیمیشن مساوی است با کار بیشتر.
با این حال، فیلم با همهی خوبی و بدیهایش برای یک ساعت و اندی شما را سرگرم خواهد کرد. هر چه باشد اولین مخاطبان انیمیشن، کودکان هستند و بعد بزرگسالان. به همین دلیل، سنجیدن انیمیشن با معیار فیلمهای کلاسیک شاید کار چندان درستی نباشد. اگر به عنوان مخاطب بزرگسال قصه و روایت برایتان تکراری باشد، دیدن کاراکتر« دِرِک» و طنز خاص رفتار و حرکات او همچنان دوستداشتنی و سرگرمکننده است.