«نزدیکترین تصویر به موتوریای که در این مطلب به آن اشاره شده»
سد بعدی حملات دونفره بود. این بار دسایی و تورام با هم ریخته بودند سرم.
داداش ماشین نمیخوای؟
نه عسلم! با اتوبوس میرم بالا!
خب مام اتوبوس داریم. فقط دربستیه. هار هار هار (زهر مار)
من نخوام سوار اتوبوس شما بشم باید با کی ملاقات کنم؟
توپ را زدم اوت و با سرعت از بینشان دویدم. دو تاشان دنبالم کردند و به گردم نرسیدند اما نفر بعدی با شلیک تیر هوایی و دادن اخطار ایست وادارم کرد سوار ماشینش شوم و تا یک جایی هم مرا برد و سه برابر کر ایه را از من گرفت و بعد هم در ایستگاه اتوبوس پیادهام کرد که بقیه مسافت را با اتوبوس بروم.
از امروز من یک حقنهام که در ایستگاه راه آهن حقنه شده ام! (صدای اعضای انجمن الکلیهای بی نام : سلام حقنهای)
درست در همین لحظهای که این مطلب تایپیده میشود یک موتوری القاعدهای با کمربند انفجاری نزدیک بود خودش را بزند به اتوبوس. جنگ ستارگان یادتان هست وقتی هان سولو میخواست سفینه را از لای دندان آن دایناسور فضایی به بیرون هدایت کند؟ این موتوری هم میخواست همان صحنه را بازسازی کند منتهی از لای دو تا اتوبوس! شانس آوردیم عین چی!
امروز یک مقدار حکمت ناب داشتیم که چون سوار مترو نشدیم هنوز در وجودمان مانده (اگر نمیدانید قصه حکمت ناب و مترو چیست مطلب دیروز را بخوانید) منتهی برای جبران هزینه حقنه شدن توسط تاکسی از فروش آن به قیمت حق التحریر معذوریم. علاقهمندان به دریافت حکمت و خرد ناب شرق دور میتوانند یک تماسی چیزی بگیرند.
این هم یک نمونه اشانتیون : وقتی در حال حقنه شدنی و کسی هم نیست که به تو کمک کند دستکم سعی کن لبخند بزنی! به درد خاصی نمیخورد ولی برای حفظ کلاس آدم بدک نیست! اگر خواستی سلفی هم بگیر و در اینستا تایپ کن :
من در حال حقنه شدن یهویی!!