یک سریال کلمبیایی در پیت را برای ده دقیقه دیدم و واقعا سوءهاضمه گرفتم! یعنی واقعا دلم میخواست مسعود فراستی چاقویش را تیز کند و بیفتد به جان این سریال!
هومن جعفری
عشق داریم تا عشق و عاشق داریم تا عاشق و عشقها، قصه دارند تا قصه و این فرصتی است برای ما ها که احتمالا معنای زندگی را نمیدانیم. معنای عشق را و معنای قصه عاشقی را.
باب اسفنجی و دار و دستهاش دارند راست راست برای خودشان میچرخند بعد سوشا مکانی یک ربع شلوار باب را قرض گرفت شش ماه محروم شد؟ بنده از مسولان تقاضای رسیدگی دارم!
بازگشت به ریشه ها سخت نیست حتی اگر آنور دنیا باشی. یک حس است که برت میگرداند. شروع یک ماه. آغاز یک خاطره. ورق زدن یک آلبوم عکس قدیمی. گوش کردن به نواری قدیمی و ضبط شده از دعای پدر… بازگشت به ریشهها اصلا سخت نیست.
البته میشود پدرخواندهوار در گوشتان خش خش کنیم که پیشنهادی روی میز است که نتوانی آن را رد کنی. اینطوری اما نیست. اینها تنها پیشنهادات سادهای هستند برای گذران وقت و برای اینکه کمی زندگی را بیشتر بشود تحمل کرد. این سبکی تحمل ناپذیر هستی را باید طوری گذراند. شما هم پیشنهاد بدهید.
از گوگن برایتان مینویسم. از مردی که زندگیاش را پای رویایی رها کرد. رویای نقاش شدن. رویای نقاشی کردن.
این روزهای قبل از ماه رمضان آخرین فرصت است برای لذت بردن از بستنیها چه دیگر به افطار که برسیم در آن ساعت آخر شب بستنی خوردن جایی پیدا نمیکند بین وعدههای غذایی فشرده!
اول صبحی وسط بیابان، شیرقهوه خوردن مزهای دارد که عمرا درکش کنید مگر اینکه شما هم زندگیتان را رها کنید و بیایید وسط بیابان زندگی کنید. آنوقت مزه شیرقهوه خانگی را میفهمید!
پیدا کردن آدمی که حاضر باشی افسارت را بسپاری به دستش سخت است مخصوصا اینکه مطمئن باشی طرف انقدر خوب هست که تو را بکشاند به جایی جلوتر از الان.
ماهستیم. بقیه هم هستند. ما وسط یک اتوبوس درون شهری هستیم. ما خیلی فشرده و متحد هستیم. وقتی میگویند مردم ایران در سختیها پشت هم هستند اینجا مشخص میشود.