با توجه به آشفتگیهای سیاسی و اقتصادی چند روز گذشته، تعجبآور نیست اگر بیش از حد معمول ناسزا میگویید. اگرچه ممکن است ناسزاگویی در سالهای اخیر کمی از میزان شوکهکننده بودن خود را از دست داده باشد، هنوز به روند اصلی تبدیل نشده است؛ به این ترتیب امیدواریم که فقط آن را در مصاحبتی بجا به کار برده باشید.
اما آیا لازم است این کار را بکنید؟ آیا ناسزاگویی ورای شوکه کردن یا تاکید بر مراودات هر روزه، در خدمت هدف بزرگتری است؟
ناسزا گفتن چیزی شبیه به یک مشکل تصویری دارد؛ اینکه آن را به عنوان هر چیزی در نظر میگیرند که نشانه پرخاشگری، ضریب هوشی پایین یا صرفا فقدان واژگان پیچیده برای حرف زدن باشد. دیدگاه علم نیز همین است؛ به طوری که تا همین اواخر به آن به عنوان یک موضوع، توجه علمی چندانی نشده بود.
خوشبختانه به نظر میرسد که این وضعیت در حال تغییر است، زیرا بعضی از دانشگاهیان توجه خود را به ناسزاگویی معطوف کردهاند و در حال بررسی اثر احتمالی آناند؛ از جمله هر گونه تاثیری که ممکن است فحشهای رکیک و نفرین بر سلامت روان و جسم ما داشته باشند. این عبارت است از آزمایشهایی شامل فرو بردن دست خود در آب یخ و اندازهگیری تاثیر ذهنی ناسزا گفتن بر ناراحتی و درد شرکتکنندگان. در اینجا، ناسزا گفتن برنده است (بسیار سرد)؛ زیرا کسانی که ناسزا گفتهاند، گزارش میدهند نسبت به کسانی که ناسزا نگفتهاند، درد کمتری تجربه میکنند.
چرا افرادی که دچار زوال عقلاند و گاه بیشتر واژگان معمول خود را فراموش میکنند، باز هم بعضی از دشنامها را به یاد دارند
بررسیهای دیگر نشان داد که ناسزا گفتن ممکن است به تحریک واکنش دعوا یا گریز در انسانها منجر شود. در اینجا، [پیامدهای] جسمی و روانی با افزایش ضربان قلب با مثلا واکنش عاطفی مانند شوکه شدن همراه است.
دانشمندان علوم اعصاب تلاش کردهاند به مکان واکنش مغز هنگام ناسزا گفتن پی ببرند و نقشه آن را ترسیم کنند. این پژوهش نشان میدهد که ناسزا گفتن در قسمتهایی از مغز اتفاق میافتد که مسئول پردازش عاطفی و حافظهاند. اگر تا به حال جلو رئیستان یا کودکی خردسال، حواستان نبوده و از دهانتان ناسزا بیرون پریده است، تعجبی ندارد که بدانید پژوهشگران دریافتهاند ناسزا بیش از واژگان دیگر توجه جلب میکند و راحتتر از کلمات دیگر در خاطر میماند.
این میتواند توضیح دهد چرا افرادی که دچار زوال عقل (دمانس) یا سایر بیماریهای مغزیاند و گاه بیشتر واژگان معمول خود را فراموش میکنند، باز هم بعضی از دشنامها را به یاد دارند. بسته به افراد، این موضوع ممکن است با بدتر شدن بیماری به تغییر در شخصیت معمول آنها منجر شود. در حالی که در موقعیتهای خاص، ممکن است تا حدی خندهدار باشد، میتواند برای بستگان و مراقبانی که بهندرت شنیدهاند عزیزشان از این زبان استفاده کند، ناراحتی زیادی به وجود آورد.
زمینه در تمام پژوهشها، حرف اول را میزند. پژوهشهای نوروبیولوژیکی (زیستشناسی عصبی) مهم و جالباند، اما ممکن است عوامل اجتماعی و محیطی حیاتی را نادیده بگیرند. سن شما، محل زندگی و موقعیت اجتماعی شما و رابطهای که با کسی دارید، همگی عواملیاند که نه تنها در تعداد ناسزا گفتن، بلکه در انواع دشنامهایی که به کار میبرید و شرایطی که در آن از این دشنامها استفاده میکنید، نقش دارند.
بهعنوان پسر یک کشیش محلی، هنوز برایم سخت است به هر دلیلی ناسزا بگویم یا حتی در ۵۰ سالگی خود، کسانی را که میبینم ناسزا میگویند، قضاوت نکنم. من کاملا آگاهم که بسیاری از مردم از ناسزا گفتن به عنوان راهی برای برقراری ارتباط استفاده میکنند؛ بدون هیچ قصدی برای توهین یا خشونت؛ اما برای من سخت است که از خط مشی سختگیرانه والدینم در مورد دشنام دادن پا را فراتر بگذارم.
اما من فرشته نیستم؛ از سنین پایین یاد گرفتم نوعی واژگان دوزبانه را به کار ببرم که هم در داخل خانه کشیشی و هم خارج از آن به کارم بیایند.
حتی در اینجا هم علم مبهم است. به نظر نمیآید هنگامی که دشنام میشنوم، هیچ مدرکی احساس از مدافتاده و آزاردهنده مرا تایید کند. به نظر نمیآید که تنبیه شدن در کودکی به دلیل ناسزاگویی تاثیری پایدار داشته باشد و واکنش عاطفی بعضی از ما هنگام شنیدن یک کلمه ناسزا را واقعا توضیح نمیدهد.
اگر معلوم شود دشنام دادن میتواند نوعی تسکین درد روانی یا جسمانی باشد، مطمئنا ارزش آن را دارد به افرادی که ناسزا میگویند، سخت نگیریم. نظر شما در مورد این موضوع هرچه باشد، بهتر است امیدوار باشیم همه ما در هفتههای آینده، برای دست دراز کردن به سوی آن بخش از واژگان خود، دلایل کمتری داشته باشیم.
ایان همیلتون یک استاد ارشد موضوع اعتیاد و سلامت روان در دانشگاه یورک است.